کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد؟

چون سیب رسیده ای

رها شده در رویا

با رود می روم

کاش

شاخه ای که از آب می گیرم

دست تو باشد!

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

شمس لنگرودی

تو از آن دگری!

رو!

که مَـرا

یـاد ِ تـو بـَس...

من خود آن سیزدهم

شهریار

بشنویدش! من خود آن سیزدهم

پشت سرم شب سفر آبی نريخته اند

دیگر چه بلاییست غم انگیز تر از این

من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید

شاعر : فرامرز عرب عامری

+ عنوان از صادق فغانی

پشت سرم شب سفر آبی نريخته اند

 يعنی که هيچ  کس نگرانم نبود و نيست

دل آزارترین...

دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین

سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین

چه دل آزارترین شد، چه دل آزارترین...

دل آزارترین

فریدون مشیری

گمشده

من چیزهای زیادی از دست داده ام

هیچ کدامشان

مثل از دست دادن تو نبود

گاهی یک رفتن

تمامت را با خود می برد

و تو تا آخر عمر

در به در دنبال خودت می گردی...

گمشده

امیر وجود

*پ.ن: این روزها عجیب در به در به دنبال خودم هستم...

بعد عمری در کجا باید که پیدایت کنم؟!

 

    همیشه اولین کوپه
    از آن زنی ست
    که از اندوه ِ چشمان ِ مردی خسته می گریزد
    همیشه آخرین ایستگاه
    از آن ِ مردی ست
    که روزگارش بی حضور موهای سیاه ِ زن
    قطاری را میماند
    که عشق را
    در اولین کوپه اش
    با خود می برد...

بعد عمری در کجا باید که پیدایت کنم!؟

نیکی فیروزکوهی

‏* عنوان از بهمن محمد زاده:‏
بعد عمری در کجا باید که پیدایت کنم!؟ / از کدامین پنجره باید تمنایت کنم!؟

بیا که مرا با تو ماجرایی هست...

بیا که مرا با تو ماجرایی هست

مادرم همیشه می گفت

هرگز

تمام خود ت را

برای هیچ مردی خرج نکن!

من اما

خساست مادرم را به ارث نبرده ام

حیف...!

شاید حالا

کمی از خودم

ته ِ جیبهایم باقی مانده بود...

هستی دارایی

عنوان از سعدی

رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر، نگران...اما...‏

آزرده دل از کـوی تـو رفتیـم و نگفتـی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود وُ چرا نیست؟

رفتن

محمدحسین شهریار
عکس از اینستاگرام sargol_a
بیست و هفت شهریور، روز بزرگداشت شهریار، روز شعر و ادب پارسی

به همین سادگی...‏‏

             عادت کرده ام
             به طعم قهوه
             به آدمهای پشت پنجره ی کافه...‏
             دستهایی که می روند
             آدمهایی که نمی مانند...‏
             به تو
             که روبرویم نشسته ای
             قهوه ات را به هم می زنی
             می نوشی
             می روی...‏
             .
             یکی
             به آدمهای پشت پنجره ی کافه
             اضافه می شود...‏

کافه

 مرضیه احرامی
عکس از اینستاگرام arez00t

سفر بهانه ی خوبی برای رفتن نیست/ نخواه اشک نریزم دلم که آهن نیست

حسود نیستم اما خودت ببین حتی
چراغ خانه ی مهتاب بی تو روشن نیست...

مهتاب

مژگان عباسلو
كامل غزل

* نميدونم شعر و تصوير چه قدر به هم ميان، ولى اول بار كه ديدمش، اين بيت تو ذهنم اومد. كل شعر هم خيلى خوبه، يه جور خاصى، بيت بيت ش... يه بار براى خودم خوندم و ضبط كردم و با همون لحن و حس هميشه تو ذهنم ميپچه.

ادامه نوشته

گله ای نیست .. من و فاصله ها همزادیم

تنهایی ام  را مي برم با خود ، تا در خيابان ها بچرخانم

از من تو را مي خواهد و از تو ، تنها برايش شعر مي خوانم
 
 
+ باقی این  شعر قشنگ   را  سپردم به ادامه ی مطلب 
 
+شعر از زنبق سلیمان نژاد  و عنوان از محمد علی بهمنی 
 
+ دلتنگ که میشوی .. دنیای کوچکت پر می شود از شعر های کوچک غمگین :(  (سوما تکیه خواه )

 

ادامه نوشته

تو رفته ای و من هنوز، باورم نمیشود ...

              عجب سکوت بلندی ، عجب تب سردی 

                                                             عجب حدیث غریبی ، حکایت مردی

                تو رفته ای که نیایی و حسرتم این است

                                                                نه می شود که بمیرم ، نه اینکه برگردی 


+شعر از نیلوفر جهانگیر 

+شعر کامل عنوان : تو رفته ای و من هنوز ، باورم نمی شود 

                               غم تمام این جهان، برابرم نمیشود 

                                     هزار بار گفته ام به خود که رفته ای ولی 

                                          به سادگی نبودن تو از برم نمی شود  (پرتو پاژنگ)

مفهوم پرده..

 

می روی
پنجره را می بندم
 پرده را تا انتهای دید می کشم
 پس از تو
چشم انداز
مفهوم پرده می دهد
و دریچه
لبخند زندانی

 

پونه ندایی

خبر تلخ از آنجا شروع شد که...‏

روزنامه‌ها هرگز نمی‌دانند
تمام اتفاق‌های تلخ جهان
می‌تواند از فنجانی چای شروع شود
و گاهی دریا در سکوت رفتن کسی
غرق می‌شود

قهوه و روزنامه 

مریم ملک‌دار
از شعری بلندتر

هعی...‏

در سرم ابر‌های غمگینی‌ست، مثل هر شب دوباره می‌بارم
تا برای تو آسمان باشم، در دلم هی ستاره می‌کارم

چمدانی که پر ز خاطره بود، دست در دست تو قدم می‌زد
دوستت دارم ِ دم ِ آخر، حال من را فقط به بهم می‌زد

کاش آن جمله را نمی‌گفتی، آخرین لحظه: دوستت دارم
رفته‌ای، ما‌نده‌ایم ما با هم، من و ته مانده‌های سیگارم...

على نجاتى
از اينجا

* جالب نوشت كه:
   تناقض عجیبی‌ست دوست داشتن و رفتن. رفتن یعنی چیزی بر دوست داشتن اولویت دارد. یعنی دوست داشتن ناقص است...

پرواز هم دیگر رؤیای این پرنده نبود

ای پرنده به کجا؟ قدر دگر صبر بکن
 آسمان پای پرت پير شود بعد برو
 
باش با دست خودت آينه را پاک بکن
 نکند آينه دل گير شود بعد برو
 
يک نفر حسرت لبخند تو را می بارد
  خنده کن عشق نمک گير شود بعد برو
 
خواب ديدی شبی از راه سوارت آمد
    باش تا خواب تو تعبير شود... بعد برو...   
 
 
 
شعر از زنبق سلیمان نژاد 
+ عنوان شعر از گروس عبدالملکیان ... 
+ با دیدن این عکس ،  این جمله هم در ذهنم تداعی شد : 
                "    پرندگانم را آزاد کردم ، زیرا فهمیدم نداشتن تنها راه از دست ندادن است  "

 

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را...تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم
...

 سينه ى تنگ آمده

فاضل نظری

*

این بیت هم به تصویر میآمد به گمانم:
              ناله را هرچند میخواهم كه پنهان در كشم....سینه میگوید كه من تنگ آمدم، فریاد كن

ادامه نوشته

خون در دل آزرده نهان چند بماند ؟؟؟

آخـَـرش ، یکـــــــــ  روز دست ِ خودمــ را مــــــــی گیـرمــ و میــرومـ

                                                                 از این تَن  ..... از این بَدَن 

+دلنوشته ای کوچک .. از خودمـــ ! 

+عنوان شعر از سعدی 

ای روشنان عالم بالا ، ستاره ها

رفته است و مهرش از دلم نمي رود

اي ستاره ها، چه شد كه او مرا نخواست؟

اي ستاره ها، ستاره ها، ستاره ها

پس ديار عاشقان جاودان كجاست؟

                                                                                                                             شاعر :فروغ فرخزاد

+ عنوان قسمتی از شعر زیبای فریدون مشیری 


می شود بی تو از این شهر، سفر کردن و رفتن...  



چمدانت را که به دست می گیری

چیزی در من از دست می رود

باور کردنی نیست

که چگونه

حجم اینهمه خاطره

در چمدان کوچکت جا می شود !

فریاد می زنم اگر

این بغض لعنتی امانم دهد !

امان نمی دهد

پس آهسته زیر لب می گویم:

"مراقب خاطره هایمان باش ..."


*دل نوشت: او می رود دامن‌کشان... من زهر ِ تنهایی چشان...
*دل نوشت: راهش را هم تقسیم کرد... رفتنش به من رسید، رسیدنش به دیگری...

زیر پای تو

من طعمِ دردِ برگ را چشیده ام
آن زمان که زیر پای تو له شدم
آن زمان که دست های من از تمام شاخه های این زمین جدا شدند
آن زمان که روی شانه های باد گم شدم
های با توام به زیر پای خود نگاه میکنی؟
های با توام به حرف های من گوش می دهی؟

قدم زدن در پاییز

* دوستی پیشنهاد داده بود كه این را بیاورم اینجا، هرچند نام سراینده اش خاطرش نبود و من هم نیافتم.
به هرحال، این عكس را كه دیدم، فكر كردم كنار این شعر بیاید مناسب است.

وَ ما أدراکَ ما مَرْیَم..

پُکی عمیق به سیگار می‌زنم، هرچند

تو نیستی که ببینی چه می‌کشم، مریم..

شاعر: امیرپیمان رمضانی 

ـــــــــــــــــــــــــــــ

*سلام..

*در ادامه‌ی مطلب، کامل غزل را ـ در دل داستانی که مصطفی مستور تعریف کرده ـ حتماً بخوانید؛ حتی اگر داستان کوتاه «وَ ما أدراکَ ما مَرْیَم» را مثل من، تابه‌حال، ده‌بار خوانده‌ باشید..

ادامه نوشته

هیچ پروازی...

این موسیقی اسپانیایی
که فرودگاه را به گریه انداخته،
مرا به یاد تو می اندازد...

«عزیزم!
هیچ پروازی
بخاطر دلتنگی مسافرش
لغو نمیشود...»



سارا خوشکام
پ.ن: اینجا را هم ببینید....

مي‌روي....


تو براي هميشه مي روي
ومن چه قدر كار روي سرم ريخته 
خاطرات زيادي براي فراموش كردن دارم...


مهدی شایان

دعا کردیم که بمانی...

 



دعا کردیم که بمانی
بیایی کنار پنجره، باران ببارد
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگی است
رفتی پیش از آن که باران ببارد

سید علی صالحی

بیا بگریزیم

هلیا!

گریز، اصل زندگی ست...

گریز از هر آنچه اجبار را توجیه می‏کند.

بیا بگریزیم!

ما همه در اسارت خاک بودیم.

ما، از خاک نبود که گریختیم

از آنها گریختیم که حرمت زمین را به گام های آلوده می‏شکستند.

هلیای من!

ما را هیچ کس نخواهد پایید، و هیچ کس مدد نخواهد کرد.

می‏توان به سوی رهایی گریخت؛

اما بازگشت به اسارت نابخشودنی ست.

ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می‏توان دید و باور نکرد

و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد.

هلیا!

یک سنگ بر پیشانی سنگی کوه خورد،

کوه خندید و سنگ شکست.

یک روز، کوه می شکند؛

خواهی دید...



نادر ابراهیمی

کفش‌های بندی

خدا خیر بدهد این کفش‌های بندی را

که رفتنت را

که رفتنم را

دقیقه‌ای حتی

به تعویق می‌اندازند...


می رفت و منش گرفته دامن در دست...

آن یار که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست
می‌گفت دگر باره به خواب‌م بینی
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست



ابوسعید ابوالخیر

باید یاد بگیریم

ما به ایستگاه رفتیم 
تا دور شدن را
از قطارها
یاد بگیریم...

رسول یونان

دردا كه تو همیشه همانی كه نیستی*‏

اتوبوسی آمده از تهران
یکی از صندلی هایش خالی ست
قطاری می رود از تبریز
یکی از کوپه هایش خالی ست
سینماهای شیراز پر از تماشاچی ست
که حتما ردیفی از آن خالی ست
انگار یک نفر هست که اصلا نیست
انگار عده ای هستند که نمی آیند
شاید کسی در چشم من است،
که رفته از چشمم
نمی دانم...

اتوبوس

بیژن نجدی

*

حرف های در گلو مانده

حالا من مانده ام
و پنجره ای خالی
و فنجان قهوه ای
که از حرف های نگفته
پشیمان است ...

رو به راهی؟

رو به راهم
رو به راهی که رفته ای
رو به راهی که مانده ام

اينجا

* پرسید: رو به راهی؟
گفتم: رو به راه ام. اما نگفتم كدام راه...

جز روی او که در عرق شرم غوطه زد*

 بر آب
وقتِ رفتن، عکس رخت فتاده؟!
یا باغبان
زِشرمت، گل را به آب داده؟!

سبزواری

*عنوان از صائب تبریزی

ما خود مگر قرار اقامت نهاده ایم؟!

بر دوستانِ رفته
چه افسوس می خوریم
ما خود مگر قرار اقامت نهاده ایم؟!


به زودى می‌فهمی اما دير ست...‏

خیلی زود می‌فهمی
همه‌چیز را در آغوشِ من جا گذاشتی
مثلِ مسافری که تمامِ زندگی‌اش را
در یک ایستگاهِ بینِ راهی جا می‌گذارد!

نسرين وثوقى


* نوشته بود: "فكر ميكنى كداممان بيشتر ضرر كرديم؟/ من يا تو؟
             بى خيال.../ بگذار نگويم دلم برايت ميسوزد/ وقتی نخواهی یافت/ کسی را که چونان من، دوستت بدارد...
"

البته به گمانم يا اعتماد به نفس خيلى بالايى در اينجور گفتن ها هست يا شيوه ايست براى آرام كردن خود...

* شاید حس شاعر این شعر، از جنس همان اعتماد به نفس باشد... و البته حس مخاطب چنین کلامی هم باید چیز جالبی باشد..
.

+ لیلا خوب گفته بود که یعنی به خودش مطمئنه، چیزی که من تعبیر به اعتماد به نفس کردم!
اشاره کرده که؛ مثل اینکه میگن:"تو هر رابطه ای چنان باش که اگر تمام شد با افتخار بگویی؛ مرا از دست داد"


+ این مصرع سعدی هم دوست داشتم به جای عنوان: ببین که از که بریدی و با که پیوستی...
+این شعر مژگان عباسلو هم مرتبطه.