بگو چکار کنم!؟
بوی دریا می آید
دور که می شوم
صدای باران!
بگو تکلیف ام با چشمهایت چیست؟
لنگر بیاندازم عاشقی کنم؟!
یا چتر بردارم و دلبری کنم؟!

بهرنگ قاسمی
بوی دریا می آید
دور که می شوم
صدای باران!
بگو تکلیف ام با چشمهایت چیست؟
لنگر بیاندازم عاشقی کنم؟!
یا چتر بردارم و دلبری کنم؟!

بهرنگ قاسمی


تا فنا در هیج جا آرام نتوان یافتن
هر چه جز منزل در این وادی است، یکسر جاده است
گوهر ِ ما کاش از ننگ ِفسردن خون شود
می رود دریا ز خویش و موج ِ ما اِستاده است
باید یه روز همین روزا
دل رو به دریا بزنم
باید برم از این دیار
به اوج موجا بزنم...

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)
* عنوان برگرفته از شعری از محمدعلی بهمنی

چون صدف در سینه ام یک راز را گم کرده ام
دل به پایان بستم و آغاز را گم کرده ام
سر به سنگی می زند چون موج ، هر کس ماه دید
شوق دارم ! شیوه ی ابراز را گم کرده ام
عقل چون فرعون تا دریا مرا تعقیب کرد
دل به دریا می زنم ، اعجاز را گم کرده ام
محمد علی علیزاده
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و در گذارم
نمیمانم به یک جا، بی قرارم...


چه می شد خدایا ...
چه میشد اگر ساحلی دور بودم ؟
شبی با دو
بازوی بگشوده خود
ترا می ربودم ... ترا می ربودم
ترا می ربودم ... ترا می ربودم
ترا می ربودم ... ترا می ربودم
ترا می ربودم ... ترا می ربودم
بصورت کامل در ادامه مطلب
ای موجِ پر از شور که بر سنگ سرت خورد
برخیــز! فدای سرت، انگــار نه انگــار

فاضل نظری