وزش تو


بیایی و بارانی شود خانه از وزش تو

بیایی و خانه توفانی شود از تپش من

بیایی و مرز فصل ها بشکند وچار فصل یگانه شود

در یک تبسم دندان نما و یک کرشمه گیسویت

منوچهرآتشی

نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند


نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اندسکوت چه قدر جای صدا را
هنوز نگفته ام دوستت دارم
نگاهم اما به عربده گفت
عربده ای که نرگس حافظ
راپژمرده کرد
هنوز نگفته ای دوستت دارم
سکوتت اما بارانی شد
و دل صنوبری خشکم را خرم کرد
در این تابوت آرواره ، سروی به شکل دل آدمی بود
سروی مرده در خشکسال مهر
از مژگان می ترایی تو آفتابی جاری شد
مرده بیدارشد و تابوت را شکست
و شلنگ انداز خیابان ها را
باغ سرو کرد
سکوت چه قدر جای صداها را می گیرد هنوز
نگاه چه ظالمانه جای کلمه ها را
این تقدیر دیدار بی گاه ما نیست
از تمامی تاریخ بپرس
منوچهرآتشی

زنی خوابگرد به خلوتت می اید


ترانه ای به پندار
و بوسه ای در رویا
شعری که نوشته نمی شود
و جان را در کوهپایه ها سرگشته می دارد
تا راز شکفتن شقایق
بر کتف صخره خارا را بگشاید
ترانه ای که در آب خوانده می شود
با لبانی نیمی لبخند و نیمی استغاثه
زنی خوابگرد به خلوتت می اید
و در فضایی ایوانت هندسه ای بی قرار می گذارد
که خواب های فردایت را آشفته می کند

منوچهر آتشی

جاده

جاده گفتی یعنی رفتن ؟
جاده یعنی تکرار همین واژه ؟
دریغ
دوست دانایم دانا باش
که حقیقت بس غمناکتر است
جاده رفتن نیست
که تو بتوانی با آسانی
چند کمند
سوی آفاقی چند
از پی صید ابعاد زمان اندازی
که به دام آری آهوهای می روم و خواهم رفت و خوا...
که به بند آری ‌آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نیست

منوچهرآتشی

ادامه نوشته

تاریکم...

http://raze-sarbaste.persiangig.com/image/ppi/new/273602_8MVCXBn4.jpg

خانه‌ات سرد است؟
خورشیدی در پاکت می‌گذارم
و برایت پست می‌کنم
ستاره‌ی کوچکی در کلمه‌ای بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیار تاریکم ....

قصه که تمام می شود آدم ها به کجا می روند

https://lh3.googleusercontent.com/-U4TEXoaRHc0/TxVhYxO2qbI/AAAAAAAAAGo/sAdOqPUZaIo/w227/790.jpg

این جای خالی پر نخواهد شد جز با خود

این جای خــالی با خالـــی پر خواهد شد

نامه بر آب

نامه
بر آب، با نگاه، آن جا
نام مرا
پیش از سپیده دم بنویس
تا با طلوع خورشید، اینجا
مرغان کنار رود غلغله آغازند
و از میان نیزار
قرقاولی بنفش پر بکشد.
نام مرا
--آنجا—
در گوش های سبز و بزرگ ماگنولیا بخوان
تا سدرهای دامنه، اینجا
بی باد سربجنبانند
و قمری غریب بی جفت
از شاخه های تلخ برخیزد
و صیحه سر بدهد در کوه:
"کو؟ کو؟"
نام مرا در پای تخته سنگی تنها—آنجا
تکرار کن تا کپک های دامنه ی زاگرس
بر سینه ی کمرگاه
--اینجا هزار بال و هزار بال—
به قاه قاه پاسخت بدهند...
نام مرا
در پلک پلک گرم شکرخواب زمزمه کن
تا بامداد
در آفتاب ملحفه
تصویر یک ستاره ی قرمز ببینی......

اسب سفید

اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشنک سینه ی مفلوک دشت هاست
اندوهناک قلعه ی خورشید سوخته است
با سر غرورش ، اما دل با دریغ ، ریش
عطر قصیل تازه نمی گیردش به خویش
اسب سفید وحشی ، سیلاب دره ها
بسیار از فراز که غلتیده در نشیب
رم داده پر شکوه گوزنان
بسایر در نشیب که بگسسته از فراز
تا رانده پر غرور پلنگان
(منوچهر آتشی)

ادامه نوشته

لاله

تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها/

که سر به صخره گذارد/

غریبی و پاکی !

تو را ز وحشت طوفان /

به سینه می فشرم/

عجب سعادت غمناکی !

 منوچهر آتشی         

دریا




دریا دیگر نه مرمر و یشم است نه خوابگاه پریان مروارید
قایقی می رود بی سرنشین
و محموله ای می برد کمی نورانی تا به ساکنان کمی مومن تر آن سوی آبها بفروشد
قایقی می اید به لنگرگاه متروک می خزد
تا محموله های بی نور قاچاقش را تحویل دهد
دریا دیگر نه مرمر و یشم است نه خاستگاه پریان مروارید
دریا
دریای تاریک قایق های بی سرنشین است
قایق هایی که
ویروس زار می آورند از آن سو
و مرده های دیوانه می برند از این سو

منوچهر اتشی

قاصد




کبوتر قاصد اما
از بام بر نمی خیزد
در انتظار برگی پیغامی ؟
به برگ زرد هلاهلش اشاره دارم
برگی همیشه زرد از بهار کاغذی آسمان روز


منوچهر اتشی

جاده...



جاده رفتن نیست
جاده مصدر نیست
جاده تکرار یک صیغه ی غربت بار است
جاده یک صیغه که تکرارش
گردبادی است که با خود خواهد برد
که برد
هر چه برگ و بر باغ دل تو
هر چه بال و پر پروانه ی پندار مرا
جاده رفتن نیست
جاده طومار و نواری نه و جوباری
جاده یعنی رفت
رفت
رفت
همین


منوچهرآتشی