وزش تو

بیایی و خانه توفانی شود از تپش من
بیایی و مرز فصل ها بشکند وچار فصل یگانه شود
در یک تبسم دندان نما و یک کرشمه گیسویت
ترانه ای به پندار
و بوسه ای در رویا
شعری که نوشته نمی شود
و جان را در کوهپایه ها سرگشته می دارد
تا راز شکفتن شقایق
بر کتف صخره خارا را بگشاید
ترانه ای که در آب خوانده می شود
با لبانی نیمی لبخند و نیمی استغاثه
زنی خوابگرد به خلوتت می اید
و در فضایی ایوانت هندسه ای بی قرار می گذارد
که خواب های فردایت را آشفته می کند
جاده گفتی یعنی رفتن ؟
جاده یعنی تکرار همین واژه ؟
دریغ
دوست دانایم دانا باش
که حقیقت بس غمناکتر است
جاده رفتن نیست
که تو بتوانی با آسانی
چند کمند
سوی آفاقی چند
از پی صید ابعاد زمان اندازی
که به دام آری آهوهای می روم و خواهم رفت و خوا...
که به بند آری آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نیست
نامه
بر آب، با نگاه، آن جا
نام مرا
پیش از سپیده دم بنویس
تا با طلوع خورشید، اینجا
مرغان کنار رود غلغله آغازند
و از میان نیزار
قرقاولی بنفش پر بکشد.
نام مرا
--آنجا—
در گوش های سبز و بزرگ ماگنولیا بخوان
تا سدرهای دامنه، اینجا
بی باد سربجنبانند
و قمری غریب بی جفت
از شاخه های تلخ برخیزد
و صیحه سر بدهد در کوه:
"کو؟ کو؟"
نام مرا در پای تخته سنگی تنها—آنجا
تکرار کن تا کپک های دامنه ی زاگرس
بر سینه ی کمرگاه
--اینجا هزار بال و هزار بال—
به قاه قاه پاسخت بدهند...
نام مرا
در پلک پلک گرم شکرخواب زمزمه کن
تا بامداد
در آفتاب ملحفه
تصویر یک ستاره ی قرمز ببینی......
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها/
که سر به صخره گذارد/
غریبی و پاکی !
تو را ز وحشت طوفان /
به سینه می فشرم/
عجب سعادت غمناکی !
منوچهر آتشی