جغرافیای دستانت

بعد از آن ھمه سرگردانی
روی وجب به وجب خاک
بعد از آن ھمه جستجو روی نقشه ھای جھان
دانستم
دستان توست، وطنِ من!

وطن من؛ دست های تو

قدسی قاضی نور

روبان سبز

درخت عبوس پشت پنجره ام
لبخند میزند امروز
با روبان کوچک سبزی
میان موهایش.‏

پنجره رو به درخت

قدسی قاضی نور
"مثل یک حباب آبی"

* این عکس هم هست البته. نظری؟

من زمین و تو آفتاب؛ دستت را به من بده، تا بهار بیاوریم...‏‏

آفتاب و زمین
دوباره آشتی کردند
بهار!
بهار!
بیا در این فصل آشتی
برای تولد بهار دوباره
زمین و آفتاب یکدیگر باشیم.

زمین و آفتاب

قدسی قاضی نور
"مثل یک حباب آبی"

انفجار خوشه های یاس رازقی...اینک بهار!‏

انفجار خوشۀ بنفش یاس رازقی
بر سر دیوار
بهار!
بهار!

شاخه بنفش یاس رازقی

قدسی قاضی نور
"مثل یک حباب آبی"

زمین در انتظار تولد یک برگ...‏

زمین در انتظار تولد یک برگ
من در حال شمارش معکوس
صفر همیشه پایان نیست
گاه آغاز پرواز است...

تولد یک برگ

قدسی قاضی نور
"مثل یک حباب آبی"

* ممنون خواهم شد نظرتون رو راجع به همراهی شعر با این عکس یا این عکس رو بگید.

از رو آتیش بپر، بیا!‏

دست‏ت را به من بده
تا از تاریکی نترسیم
دستم را بگیر
تا از آتـــش بگذریم
آنان‏که سوختند
همه تنها بودند!

از رو آتیش بپر، بیا

قدسی قاضی نور
"مثل یک حباب آبی"
* عنوان برگرفته از یک آهنگ قدیمی ست که هیچ چیز خاصی ازش در ذهنم نیست، جز فرم خواندن و یک تکه اش:‏
از رو آتیش بپر بیا/ برگرد برو از سر بیا/ بگو بگو با من بگو/ سرخی تو از من/ زردی من از تو...‏

*به مناسبت چهارشنبه سوری

* این شعر را که در نت سرچ کنید، با حذف قسمت اول، از زرتشت آورده شده که اشتباه است.

چه دور... چه در هم!‏

دیدار ما
چون آب و ماه
چه دور!
چه در هم!

آب و ماه... من و تو...‏

از "مثل یک حباب آبی"

اینچنین رنگین کمانم

                 از هر دیار
                 از هر نژاد
                 رنگی می گیرم
                 زرد
                 سفید
                 سرخ
                 سیاه

                 آنگاه رنگین کمان خواهم شد!

کودکانی از هر دیار...‏

از "مثل یک حباب آبی"
* توی گودر، این شعر را، روی این عکس نوت کرده بودم.

افتیم و به شمار هم نآییم...‏

پاییز، برگ های ریخته را نمی‏ شمرند
قصه!
قصه ی ویرانی ست!

و کسی نشمارد، این برگ های ریخته را....‏

از "مثل یک حباب آبی"

من و برگها؛ هر دو آواره در باد...‏

بادی که وزید
همه چیز را برد

جز یاد تو را

که گردگیری کرد
!‏

آوارگی برگ ها و من، در باد
از "مثل یک حباب آبی"

همچون انار خون دل از خویش میخوریم...‏

از انار شکافته، قطرۀ سرخی چکید
گفتی خون گریه میکند
انگار این نیز دیده است
آنچه که من دیده ام

اناری ترک خورد...‏

قدسی قاضی نور
 از "مثل یک حباب آبی"

* عنوان، برگرفته از این شعر فاضل نظری.

من و تو؛ پنجره و دیوار...‏

من و تو
پنجره و دیوار
یکی باز باز
یکی بسته ی بسته


از "مثل یک حباب آبی"
پ.ن: ضمنا آهنگ "دو پنجره" گوگوش هم یادم میاد...

پنجره؛ آن زندانی ای که در رهایی اش مرگ است...‏‏

پنجره؛
از دیوار بیزار!

و
وجودش، بسته به دیوار!


از "مثل یک حباب آبی"

در نبود تو، کارم به گلدوزی کشیده...‏

پاییز؛
گوشه ی دستمالم
برگ سبز ی دوختــم
بهار؛
صدای گنجشکان را
زمستان؛
نقش پنجره را دوختم
تابستان؛
صدای دریا را
در این اتاقِ بی دریچه
بی بهار
بی تو

         گلدوزی فصول

قدسی قاضی نور
از "مثل یک حباب آبی"

بوسه میزنند بر لبان پیاده رو؛ برگها...‏

پیاده رو!
جان تو
و جان برگهایی که می افتند... 

بوسه میزنند بر لبان پیاده رو؛ برگها...‏

قدسی قاضی نور
از "مثل یک حباب آبی"

پس تو هم با من بیا، تا ما شویم...‏

رنگین کمان متولد نمیشد،
اگر
باران و آفتاب
متحد نمیشدند
.
.
من و تو
پر تضادتر از آن دو نیستیم!

رنگین کمان متولد نمیشد، اگر...‏
  قدسی قاضی نور
از کتاب "مثل یک حباب آبی"
*برای رنگین کمان امروز!

اینچنین رسوایی...‏

رنگین کمان متولد شد
باران و آفتاب
رسوا شدند!

چنین رسوایی زیبایی...‏

قدسی قاضی نور
از کتاب "مثل یک حباب آبی"

*برای رنگین کمان امروز!