بیا و در بگشا...‏

بیا
بیا بگشای در
بگشای
دلتنگم
...

در قدیمی

خاطرات دور

با نگهی گمشده در کهنه خاطرات
 پهلوی دیوار ترک خورده ای سپید
 بر لب یک پله چوبین نشسته ام
 با سری آشفته، دلی خالی از امید 


http://raze-sarbaste.persiangig.com/weblog/Black-and-White-Street-Photography-05.jpg


م.امید!


* از کلیه خوانندگان وبلاگ ، دوستان عزیز و ارجمندی که در نظر سنجی شرکت کردند ،و با نظرات خوبشون دلگرمی بخش ما بودند،کمال تشکر را داریم..

و همینطور دعوت میکنیم از دوستان عزیزی که اینجا را دنبال میکنند، با حضورتان گرمی بخش محفل ما در نشست فرهنگی ادبی وبلاگمان در فرهنگسرای اندیشه واقع در تهران پایین تر از پل سیدخندان نبش خیابان شریعتی بوستان هلال احمر، در تاریخ 5 شنبه 22 ام تیر 91 از ساعت 17 الی 20، باشید.


مهربان باشی با قاصدک مخصوصم !

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new2/12.gif


برو آنجا که تو را منتظرند...

  قاصدک

  در دل من،

   همه کورند و کرند


*عنوان از شعری در این پست..

راستی آیا رفتی با باد؟

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما ...



بهار 90 تهران (اوشان- فشم)
اخوان ثالث            
برای دانلود آلبومِ قاصدکِ اخوان ثالث از اینجا (+)

ادامه نوشته

آری برف می بارد!

نگدار زمين

چونين در اين پايين

بكرداري كه پايين تر نمي ليزد

ز بس با صد هزاران كوه ميخش كرده اي ستوار

نه مي افتد نه مي خيزد

تهران شنبه 1 بهمن 90


اخوان ثالث


ادامه نوشته

غار

 سخن می گفت ، سر در غار کرده ، شهریار شهر سنگستان
 سخن می گفت با تاریکی خلوت
 تو پنداری مغی دلمرده در آتشگهی خاموش
 ز بیداد انیران شکوه ها می کرد
 ستم های فرنگ و ترک و تازی را
 شکایت با
 شکسته بازوان میترا می کرد
  غمان قرنها را زار می نالید

 حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد
 غم دل با تو گویم ، غار
 بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟
 صدا نالنده پاسخ داد

 آری نیست ؟                                         


مهدي اخوات ثالث

*قصه شهر سنگستان

زمستون

 زمستون
تن عريون باغچه چون بيابون
 درختا با پاهای برهنه زير بارون
 نميدونی تو که عاشق نبودی
 چه سخته مرگ گل برای گلدون


 زمستون
 برای تو قشنگه پشت شيشه
 بهاره زمستونها برای تو هميشه

 

مهدی اخوان ثالث

این شعر اخوان، متن یک ترانه ی قدیمی است. بشنوید با صدای افشین مقدم

ادامه نوشته

بیا ره توشه برداریم .. قدم در راه بی فرجام بگذاریم!

http://raze-sarbaste.persiangig.com/image/BadBadak.jpg

من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟

تو دانی كاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست

سوی اینها و آنها نیست

به سوی پهن دشت بی خداوندی ست

كه با هر جنبش نبضم

هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاك افتند...

ادامه نوشته

یک روزی که خوشحال تر بودم..

http://raze-sarbaste.persiangig.com/image/ppi/barf.jpg


یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم, که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود, رنگارنگ, از همه رنگ, بخر و ببر!

یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.


مهدی اخوان ثالث

ادامه نوشته

برف

 برف می بارید و ما آرام،
 گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.
 چه شكایت های غمگینی كه می كردیم،
 یا حكایت های شیرینی كه می گفتیم

 هیچ كس از ما نمی دانست،
 كز كدامین لحظه ی شب كرده بود این باد برف آغاز...

مهدی اخوان ثالث 

پ.ن. این شعر حال  هوای و روز این روزهای ماست...

باغ بی‌برگی كه می‌گوید كه زیبا نیست؟

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بی‌ برگی، روز و شب تنهاست،
با سكوتِ پاكِ غمناكش.

ساز او باران‌، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی‌ست
ور جز اینش جامه‌ای باید،
بافته بس شعلۀ زر تار پودش باد...

 

گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمی‌تابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمی‌روید؛
باغ بی‌برگی كه می‌گوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوه‌های سر به گردون‌سایِ اینك خفته در تابوت پست خاك می‌گوید...


پ.ن: این شعر اخوان را به شدت دوست دارم و از کتاب فارسی دوران مدرسه به یادگار دارم. کامل اش را در ادامه مطلب بخوانید. و با صدای خود شاعر، از اینجا بگیرید و بشنوید.
ادامه نوشته

زمستان


حریفا!
گوش سرما برده است این، یادگار سیلی
سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا!
رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان
است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
.
زمستان
است

اخوان ثالث


پ ن:من رفتم استقبال زمستان :)

من اينجا بس دلم تنگ است

من اينجا بس دلم تنگ است

و هر سازی  كه می بينم بد آهنگ است

بيا ره توشه برداريم

قدم در راه بی برگشت بگذاريم

ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است؟ ...

مهدی اخوان ثالث

بشنوید با صدای خود  اخوان (متاسفانه از سایت یوتیوب هست  که فیلتره )

ادامه نوشته

پاييزم، ای قناری غمگينم.....

پاييز جان! چه شوم ، چه وحشتناك
اينك، بر اين كناره ي دشت ، اينك
اين كوره راه ساكت بي رهرو
آنك، بر آن كمركش كوه ، آنك
آن كوچه باغ خلوت و خاموشت
از ياد روزگار فراموشت


پاييز جان ! چه سرد ،‌ چه درد آلود
چون من تو نيز تنها ماندستي
اي فصل فصلهاي نگارينم

سرد سكوت خود را بسراييم
پاييزم ! اي قناري غمگينم

بیا تا راه بسپاریم...

بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته  ندروده
به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزست
و نقش رنگ و رویش هم بدینسان از ازل بوده
که چونین پاک و پاکیزست.

ما چون دو دریچه رو به روی هم!‏

ما چون دو دریچه رو به روی هم
آگاه زهر بگو مگوي هم
هر روز؛ سلام و پرسش و خنده
هر روز؛ قرار روز آينده...

سفر

من اینجا بس دلم تنگ است !
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟


بسان رَهنوردانی که در افسانه‌ها گویند
گرفته کولبارِ زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز

(اخوان ثالث)



عیش ِپوچ!




اندکی از قافله ی مور دورتر
تار تنیده یکی عنکبوت پیر

می پلکد دور و بر تارهای خویش
چشم فرو دوخته بر پشه ای حقیر

خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست ، هیچ
بهتر ازین پشه غذا عنکبوت گفت

نیست به از وزوز این پشه نغمه ای
عیش همین است و همین : کار و خورد و خفت

از چمن دلکش و صحرای دلگشا
گفت خوش الحان مگسی قصه ای به من

خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست ، هیچ
جمله فریب است و دروغ است آن سخن


(اخوان ثالث)

رویا..


نمی دانی چه شبهایی سحر کردم

بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
در خلوت خواب گوارایی
 و آن گاهگه شبها که خوابم برد
 هرگز نشد کاید بسویم هاله ای یا نیمتاجی گل
 از روشنا گلگشت رؤیایی
 در خوابهای من
این آبهای اهلی وحشت
تا چشم بیند کاروان هول و هذیان ست

.....


اخوان ثالث