ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا

سوی آسمان یا به خاموش خاک

نییم در هراس از تو ای ناگزیر

ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا

لیک دانم یقین

کزین تنگنا می رهانی مرا...

محمدرضا شفیعی کدکنی

چشم روشنی صبح

در منزل خجسته ی اسفند
همسایه ی سراچه ی فروردین

با شاخه های ترد بلوغ جوانه ها
باران به چشم روشنی صبح آمده ست

محمدرضا شفیعی کدکنی

ادامه نوشته

تسلیم!‏

آرام و رام
می پرسم از شکوفه بادام:
«آیا کدام فاتح مغرور
آیا کدام وحشی خونخوار
در ساحت شکوه تو،
آرامش سپید!
وقتی رسید
بی اختیار اسلحه اش را
یک سو نمی نهد؟»

شکوفه بادام

محمدرضا شفیعی کدکنی