سیر نمی شوم ز تو نیست جز این گناه من

به حال سعدی بیچاره

قهقهه چه زنی!

که چاره در غم تو

های

های

میداند...

سیر نمی شوم ز تو نیست جز این گناه من

سعدی

*عنوان از مولانا جلال الدّین محمّد بلخى:

سیر نمی شوم ز تو نیست جز این گناه من / سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من

جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت

گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

سعدی

همه از خواب و من از فکر تو مست

همه از خواب و من از فکر تو مست

دل به تو سجده می کند قبله اگرچه نیستی...

سعدی

جهان پر سماع است و مستی و شور

جـان رقـص می کـُنـد بـه سَمـاعِ کلام دوست

جهان‌ پر سماع‌ است‌ و مستی‌ و شور

سعدی

*عنوان از مولانا جلال الدّین محمّد بلخى:

جهان‌ پر سماع‌ است‌ و مستی‌ و شور / ولیکن‌ چه‌ بیند در آینه‌ کور

قامتت گویم که دلبندست و خوب

حُسـنِ انـدامَـت نمیگویـم به شَـرح

خود حکـایَـت میـکُـند پیراهَـنَـت...

قامتت گویم که دلبندست و خوب

سعدی

کاملش را بخوانید

خواهی چو روز روشن دانی تو حال من

کـارم چو زُلف ِ یار پـَریشـانُ و دَرهـَم است..

خواهی چو روز روشن دانی تو حال من

سعدی

قاآنی:

اي تيره زلف درهم اي نافه تتاري / کار من ازتو درهم روز من از تو تاري

ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم..

ای جهـانی محـو  ِ رویت، محـو  ِ سیمـای کـه ای؟
ای تماشـاگـاه ِ عالـم، در تمـاشـای کـه ای؟
عالمی را روی دل در قبلـه ی ابـروی توسـت
تـو چنین حیـران ِ ابـروی دلارای کـه ای؟
 



صائب تبریزی

*عنوان باز هم از "جناب سعدی" :
           ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم / بجز رویت نمی خواهم که روی هیچکس بینم
*شعر کاملش را حتمن بخوانید!
* هرکسی از تصویر خوشش نیامد و تصویر ِ پیشنهادی داشت لینک بذاره میپذیرم! :)

ادامه نوشته

دريای عفو و رحمت عامت کجا شود/سوزد هر آن کس ار که به قدر گناه خويش‏

گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
عذری که می‌رود به امید وفای تست

شاید که در حساب نیاید گناه ما
آنجا که فضل و رحمت بی‌منتهای تست
...

مغفرت خدا و درخت و آسمان و دریا و بخشش
سعدى
* عنوان از لامع
* از طرح ش خوشم آمد دلم خواست اینجا بیاید.

قُل هُوَ الّه احد چشم ِ بد از روي تو دور

قبول كن بانو

چشمهايت شور است!

هرچه بيشتر مي بينمت

تشنه تر مي شوم!



*این عکس و شعر رو قبلن در وبلاگ دیگری دیده بودم اما نام اون وبلاگ رو یادم نمیاد. :(

*اسم شاعرش "رضا محبی راد" است. :)

*عنوان هم بیتی ست از سعدی:

         "به فلک می رسد از روی چو خورشید ِ تو نور / قل هو اله احد چشم ِ بد از روی تو دور"


خمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است...

دوست دارم جستجو در جنگل موی تو را 
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را




دختر زیبای جنگل های آرام شمال!
از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟

آستینت را که بالا داده بودی دیده اند
خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو را

چشمهایت را مراقب باش، می ترسم سگان
عاقبت در آتش اندازند آهوی تو را

کاش جای زندگی کردن در آغوشت، خدا
قسمتم می کرد مُردن روی زانوی تو را...


*شعر از "ناصر حامدی"

*من بی نهایت این شعر رو دوست دارم... هوممم... امیدوارم شما نیز از خواندنش لذت ببرید..

*البته برای عنوان مصرع های بسیاری مدنظرم بود که قرعه به نام جناب "حافظ" افتاد! :)

*مصرع دیگر از "سعدی" :
                یک روز به شیدایی در زلف ِ تو آویزم...

غرقه در نیل چه اندیشه کند طوفان را؟‏

دست و پایی بزن به چاره و جهد 
که عجب در میان غرقابی
...

غرقه در بحر

سعدی

* عنوان از غزل ديگر سعدی
* اين بيت دیگرش هم شايد بد نبود:
              
ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب ... ما را که غرقه‌ایم ندانی چه حالتست
*
 
این ها رو هم دوست داشتم:
-  ملامتگوی عاشق را، چه گوید مردم دانا؟ ... که حالِ غرقه در دریا، نداند خفته بر ساحل...
-   غرقه در بحر عمیق تو چنان بی‌خبرم ... که مبادا که چه دریام به ساحل نکند...
-    گر چه دریا را نمی‌بیند کنار ... غرقه حالی دست و پایی می‌زند
...

نگاهت مي‌برد مرا از خود...

غريق ِ بحر ِ مودت،

ملامتش مكنيد..


جناب ِ سعدي 


باز نیابد خلاص هر که در این دام رفت...

هر که دلارام دید
از دلش آرام رفت
...



نه پای رفتن، نه تابِ ماندن...‏

نه فراغت نشستن، نه شکیبِ رخت بستن
نه مقام ایستادن، نه گریزگاه دارم

نه اگر همی‌نشینم، نظری کند به رحمت
نه اگر همی‌گریزم، دگری پناه دارم...

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی!

خبرت
خراب‌تر کرد
جراحتِ جدایی
کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

دیده فرو بر به گریبان خویش

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی‌گمان عیب تو پیشِ دگران، خواهد برد...


حکایت گلستان، در اخلاق درویشان
* عنوان از بیتی از نظامی:
                           عیب کسان منگر و احسان خویش ... دیده فرو کن به گریبان خویش
شاید مرتبط تصویر و بیت:
                           دوست دارم که دوست عیب مرا ............ همچو آیینه روبرو گوید
                           نه که چون شانه با هزار زبان  ..... پشت سر رفته، مو به مو گوید

کیست کو بر ما به بیراهی گواهی می‌دهد..*


چاهست و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب

تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود

بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش


سعدی

*عنوان شعر دیگری از سعدی

ماه بالاي ِ سر ِ تنهايي....


ديدي كه از آن روز چه شب ها بگذشت ؟
.......
......
....
..
.
سعدی

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

مقدار یار هم‌نفس چون من نداند هیچ کس

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را


وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم

اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را


«سعدی»

* عکس و هماهنگی با شعر از المیرا ورزقانی

من مي‌روم؟ او مي كشد قلاب را...

جان، رقص ميكند

به سماع ِ 

كلام ِ 

دوست

.

.

سعدي 



سلسله ی مویِ دوست

سلسله‌ی موی دوست
حلقه‌ی دام
بلاست

به مناسبت یک اردیبهشت روزِ بزرگداشتِ سعدی (+)، (+)

غبار راه گشتم، سرمه گشتم، توتیا گشتم*

شنیدم َت
که نظر می‌کنی
به حال ضعیفان

تَبم گرفت
و دلم خوش
به انتظارِ عیادت 

سعدی

*عنوان از نجیب اسد آبادی

غبار راه گشتم، سرمه گشتم، توتیا گشتم
به چندین رنگ گشتم، تا به چشمت آشنا گشتم

این عکس نیز بود که همخوانی بیشتری دارد، ولی گفتم شاید این عکسِ بالا  با حال و هوای این روزها، مناسب تر باشد.

من مانده ام تنها؛ میان سیل غم ها...‏

من مانده‌ام مهجور از او
بیچاره و رنجور از او 

گویی که نیشی دور از او
در استخوانم می‌رود...

سعدی

* خواب بودم یا بین خواب و بیداری، نمیدانم، فقط مدام این بیت از ذهنم میگذشت، این تصویر میآمد و این عنوان...

* عنوان برای شعر گل پونه ها که ایرج بسطامی، خوانده.

* کامل بیت سعدی، اینجا.

روا نبود اين چنين بي حساب دل ببري ...



بشدي و 

دل ببردي و

 به دست ِ غم سپردي

شب و روز در خيالي و ندانمت كجايي....


سعدي 




من از اول روز دانستم که با شیرین در افتادم...

ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم 

به جز رویت نمی خواهم که روی هیچکس بینم 


من از اول روز دانستم که با شیرین در افتادم 

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم


تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی آید 

روا داری که من بلبل چو بوتیماز بنشینم 

رقیب انگشت میخاید که سعدی دیده بر هم نه 

مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم


سعدى

بی پروا...


بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را

از ذوق اندرونش پروای در نباشد


http://raze-sarbaste.persiangig.com/new_pic/578029_556573977704168_1192073591_n.jpg

سعدي

تو برون خبر نداری که چه می‌رود ز عشقت...

متناسبند و موزون حرکات دلفریبت

متوجه است با ما سخنان بی حسیبت...

به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی

متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت...

عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند

مگر او ندیده باشد رخ پارسافریبت

تو برون خبر نداری که چه می‌رود ز عشقت

به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت

تو درخت خوب منظر همه میوه‌ای ولیکن

چه کنم به دست کوته که نمی‌رسد به سیبت

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت...

 





برای خواندن متن کامل شعر به ادامه ی مطلب بروید.

ادامه نوشته

بهار با خواست "تو" معنا میشود

فرّاش باد صبا را گفته، تا فرش زمرّدین بگسترد
و دایۀ ابر بهاری را فرموده، تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد
درختان را به خلعت نوروزی، قبای سبز ورق در بر کرده
و اطفال شاخ را، به قدومِ موسمِ ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده...

درختان شکوفه کرده و زمین سبز شده
سعدی

ت.ن:
- میخواستم برای همان اوایل بهار این بند از دیباچه گلستان سعدی را بیاورم، که نشد. حالا برای اول اردیبهشت و روز بزرگداشت سعدی می آوردم :)
- قبل تر، این بخش و عنوان در بهارانه ای آورده شده.
- دو دل بودم بین آوردن همین تصویر که آورده ام و این تصویر. نظر شما، موجب یک دل شدن من است :)

برگ درختان سبز...معرفت کردگار...‏

برگ درختـان سبـز، در نظـر هوشیــار
هر ورقش دفتریست، معرفت کردگار...

برگ درختان سبز

سعدی

پ.ن: اول اردیبهشت ماه، سالروز بزرگداشت سعدی شیرازی ست. به قول خودش که برای گلستانش گفته: این گلستان همیشه خوش باشد... و حالا از پس قرن ها، شعرهایش هنوز تازه ست و با ذهن ها و زبان ها آشنا...

دیوان اشعارش در گنجور

ادامه نوشته

ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را

جـایـی کـه سـرو بوستان با پای چوبین می‌چمد          مـا نـیـز در رقـص آوریـم آن سـرو سیم اندام را
دلـبـنـدم آن پـیمان گسل منظور چشم آرام دل          نـی نـی دلـارامـش مـخـوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش          جـایـی کـه سـلـطان خیمه زد غوغا نماند عام را

سعدی

برای خواندن متن کامل شعر ، به ادامه ی مطلب بروید.

ادامه نوشته

آواره منم...

http://upload.p30pedia.com/uploads/1286246650.jpg


هر کس به تمنایی
رفته‌ است به صحرایی
ما را که تویی منظور
خاطر نرود جایی  . . .


سعدی

هر چه نپاید، دلبستگی را نشاید ...


گفتم: گل بستان را چنان که دانی بقائی و عهد گلستان را وفائی نباشد، و حکما گفته اند:

 هر چه نپاید دلبستگی را نشاید.

گفتا طریق چیست؟

گفتم: کتاب گلستانی توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد.

به چه کار آیدت ز گل طبــــقی           از گلســـــــــتان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد           وین گلستان همیشه خوش باشد

سعدی
پ.ن: به جای "گل" معادل گودر و به جای "گلستان" معادل وبلاگ ما را قرار دهید :دی

توضیح : این پست جهت ثبت تاریخ حذف گودر زده شد است

دو چشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه ميدوزیم؟!‏

فرق است میان آنکه یارش در بر
با آن که دو چشم انتظارش بر در

چشم انتظار دوخته ایم به در...‏

سعدی

*عنوان برگرفته از شعری از نادر نادرپور

و ما ادراک ما ليلــــــــــة القدر....


 بيا تا بر آريم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا زگل

به فصل خزان در نبینی درخت 
که بی برگ ماند ز سرمای سخت

برآرد تهی دست های نیاز 
ز رحمت نگردد تهی دست، باز

مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست


سعدی