چه سود...

گشودم دفتر و رفت از سرم هوش
چنان چون باده نوشی از پی نوش

سرود نانوشته گرچه زیباست
چه سود ار نامه ام کردی فراموش

زبانِ بسته خاموش است و کوتاه
چه گویم ناله ام ناید فراگوش

شرار قهر تو سوزد دل و جان
چو شمع خلوتم گشته است خاموش

 

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new_pic/423250_555678077793758_1149714414_n.jpg


سبحان معظمی

خاطرات گمشده



باد برف همه جا بود

سوزی اما در کار نبود
و
             این خاطره ها بودند که هر بار کمرنگ تر می شدند
...
...
و برف بود و بس
و ردپایی مبهم
و پایان ردپا
آغاز دره بود...