زلف هندوی تو در تاب است و ما را تاب نیست...
خرابم میکند هردم فریب ِ چشم ِ جادویت
من و باد ِ صبا مسکین دو سرگردان ِ بی حاصل
من از افسون ِ چشمت مست و او از بوی گیسویت...
*عنوان ِ زیبا از "خواجوی کرمانی" :
زلف ِ هندوی تو در تابست و مارا تاب نیست / چشم ِ جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست
* از "حافـظ" :
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را / شب نیست که صد عربده با باد ِ صبا نیست
چه سرگردان همی دارد تو را این عقل کارافزا
عشق داند که در این دایره سرگردانند...

كامل غزل را بخوانيد حتما، عالی ست
و خدایی که در این نزدیکی است ...
درودی چــــــو نـــور دلِ پــــارســـایــاטּ بداטּ شمع خلــوتگـــه پارسایــﮯ

(خواجه حافظ شیرازی )
+خوشحالم که لطف دوستان شامل حالم شد و منم شدم یکی از نویسندگان این وبلاگ زیبا .... امیدوارم لایق این لطف باشم
+ این شعر و این گل زیبا هم تقدیم به همه دوستان خوبی که خواننده ی این وبلاگ هستند.
به تو می اندیشم...
چنان پُر شد فضای فکرم از دوست
که یاد خویش گُم شد از ضمیرم

حافظ (با کمی دخل و تصرّف)
پی نوشت: عکس متحرک است.
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت...
دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم؟!
باز طوفان گرفت ابراهيم ....

خرابتر ز دل ِ من
غم ِ تو ، جاي نيافت؟
حافظ
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز؟*
باز دیروز
شهرِ
دوازده میلیون و هفتصد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه
نفری تهران
خالی بود
بس که در سفری…

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است*
گـریه نکرده ام
از وقتی نیستی،
هی گرد و خاک می رود
توی چشمم!

منجی عالم ز حرا آمده
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدۀ ما را؛ رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد...
اين سوز نهفتن تا كی؟

وه كه با خرمن ِ مجنون ِ دل افگار چه كرد..
عشق دریایی کرانه ناپدید...
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست...

كامل غزل
* عنوان از رابعه بنت كعب (رابعه بلخى): عشق دریایی کرانه ناپدید .... کی توان کردن شنا، ای هوشمند؟
* اينها هم جالب بودن:
عبيد زاكانى ميگه:
دربند تن...

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم...
حافظ
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید...از قبله ابروی تو در عین نماز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست، حقیقت نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبّر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او مَحرمِ راز است...
* به شكرانه زيارتى كه در ايام تعطيلات نوروز روزى مان شد... آن هم با خانواده، بعد از سالها....
* خوب میخواندش، خواننده افغان... یک جور خاصی شنیدنی ست.... بشنوید
ای دوست...
چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟

* انتخاب و همراهی بیت با این تصویر از اینجاست. کامل غزل هم در ادامه مطلب.
* برای سیزدهم فروردین و سیزده به در، یادداشتی گذاشتم اینجا و این بیت بالای تصویر را گذاشتم کنار چند بیت دیگر که به نظرم هم معنایی داشتند:
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا .... تو قدم به چشم من نِه، بنشين كنار جوئی... فصیح الزمان شیرازی
هرکس به تماشایی، رفته ست به صحرایی .... ما را که تویی منظور، خاطر نرود جایی... سعدی
هر کسی را سرِ چیزی و تمنای کسی ست .... ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر.... سعدی
کجا روم؟ چه کنم؟ چاره از کجا جویم؟/ که گشته ام ز غم و جور روزگار، ملول
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت...
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت

خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند

«حافظ»
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من...داشتم آرام اگر آرام جانی داشتم*
گفته بودی:
"عاشق شو ارنه روزی؛ کار جهان سر آید..."
یادمان بود...
حواس مان هم بود که گفته بودند:
همین روزها، شاید شاید
دنیا بساط ش را جمع کند و تمام.
اما چه میتوانستیم کنیم؟
به قول خودت که:
"عاشقی نه به کسب است و اختیار..."
ما را چه به این حرف ها؟
جهان هم بالاخره یک روز تمام میشود
امروز که نشد، شاید فردا
و لابد، ما همچنان به دردِ بی عشقی دچار!
دلنوشته ها(نجوا رستگار)
ت.ن: میگفتند طبق پیشگویی ها، 21 دسامبر، آخر دنیا ست. تمام میشود... نشد.
اما این طرح، خیلی خووب بود... دلم نیامد اینجا نیاورمش. گفتم کمی هم خطابه به جناب حافظ بنویسم، بد نیست :)اصل طرح هم اینجاست، بی حرف های اضافه من. گویا ایده هم از جناب پاک ضمیر.
* شعر عنوان، برگرفته از شعر رهی معیری ست، با تغییری اندک
* اینجا هم همین پست آمده.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
گلبانگِ سربلندی، بر آسمان توان زد

بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار*
گفتی که
رفته رفته چو عمر
آیمت به سر
عمرم زدیر آمدنت
رفته رفته رفتــــ....

*بی عمر
زندهام من و این
بس عجب مدار
روز فراق را
که نهد در شمار عمر؟!
حافظ شیرازی (+)
قاصدک اما جریان ندارد در شریان هایِ خیال*
یار کجاست؟؟!
شب ِ قدر
آن شب ِ قدری که گویند
اهل ِ خلوت
امشب است.
یا رب!
این تاثیر دولت
در کدامین کوکب است؟!

شخصا فضا سازی و حس ِ عکس را بسیار دوست دارم.
اینجا هم لینکی برای شنیدن.
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند
بگذارند و خم طره یاری گیرند
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند














