وصیتم شده آقا! مرا کفن نکنند...مگر به پیرهن مشکی عزای خودت*
ذكر سلام بر تو دعای مجیر ماست...

رحمان نوازنی* عنوان از شعر خوب حسن لطفی
* همین شعر و تصویری دیگر
* شعر کامل همراه تصویری دیگر در ادامه مطلب
+ اما این تصویر را که بعدتر دیدم، خیلی خووبه
* مجلسی که سال قبل میرفتم، شب آخر عزاداری ها میخواند:
پیرهن سیاه مو بذار کنار، برا شبِ اولِ قبر من...
فرم مداحی اش جالب بود، هرچند همین تکه اش را از همه بیشتر دوست داشتم و قبول داشتم، آن هم به خاطر آن وصف که از علماء شنیده و خوانده بودم که در وصیت هایشان آورده بودند، دستمال گریه بر اباعبدالله و پیرهن سیاه شان را با آنها دفن کنند...
* این تکه این مداحی هم خوب: شبِ اولِ محرم، سینه زنت آرزوشه... با دستای پیر غلام ت، پیرهن سیاه بپوشه...
* این وسط ها که از پیرهن مشکی عزایش میگویم، یک آن یادم به پیراهن پاره پاره میافتد... آه... :(
گل من یک نشانی در بدن داشت... یکی پیراهن احمد به تن داشت...
* محرم که میشود، آدم به شاعرها حسودی اش میشود... محرم ها باید شاعر بود و شعر مصیبت گفت...
خوب است که این همه شعرهای خوب و آیینی هست... خدا به ذوق شاعرانه شان برکت دهد و شعرهایشان پرمغزتر و مورد تأیید خود حضرات قرار گیرد ان شاءالله...