رویا..

نمی دانی چه شبهایی سحر کردم
بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
در
خلوت خواب گوارایی
و آن گاهگه شبها که خوابم برد
هرگز نشد کاید بسویم هاله
ای یا نیمتاجی گل
از روشنا گلگشت رؤیایی
در خوابهای من
این آبهای اهلی
وحشت
تا چشم بیند کاروان هول و هذیان ست
.....
اخوان ثالث
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم تیر ۱۳۹۰ ساعت 23:51 توسط م.ب
|