نمی دانی چه شبهایی سحر کردم

بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
در خلوت خواب گوارایی
 و آن گاهگه شبها که خوابم برد
 هرگز نشد کاید بسویم هاله ای یا نیمتاجی گل
 از روشنا گلگشت رؤیایی
 در خوابهای من
این آبهای اهلی وحشت
تا چشم بیند کاروان هول و هذیان ست

.....


اخوان ثالث