باز کن پنجره را! در بگشا! که بهاران آمد!

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new_pic/IMGA01601.jpg



 من صدا می زنم :
باز کن پنجره را،باز آمده ام

من پس از رفتن ها،رفتن ها؛
                                با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، اکنون به نیاز آمده ام

 داستان ها دارم،
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو،
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو ،
بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها ، تنها
                                       و صبوریِّ مرا

                                                  کوه تحسین می کرد

من اگر سوی تو بر می گردم
دست من خالی نیست
کاروان های محبت با خویش
ارمغان آوردم
 
من به هنگام  شکوفایی گل ها در دشت
باز بر خواهم گشت
تو به من می خندی
من صدا می زنم :
آی!
باز کن پنجره را!
پنجره را می بندی ...


حمید مصدق

اشعار کامل درادامه مطلب...


ادامه نوشته

هفت سین عشق

http://www.mahannews.com/images/stories/1-91/hamase/433249_orig.jpg


بچه ها تحویل سال, یادش بخیر شلمچه
چییده بودیم تو سفره, سربند و یک سرنیزه

بچه ها خیلی گشتن, تو جبهه سیب نداشتیم
بجای سیب تو سفره, کمپوتشو گذاشتیم

تو اون سفره گذاشتیم, یه کاسه سکه و سنگ
سمبه به جای سنجد, یه سفره رنگارنگ

اما یه سین کم اومد, همه تو فکری رفتیم
مصمم و با خنده, همه یک صدا گقتیم

به جای هفتیمن سین, تو سفره سر میزاریم
سر کمه هر چی داریم, پای وطن می زاریم

(ناشناس)



پ.ن: عید نوروز باستانی را به همه شما عزیزان...دوستان همراه..خوانندگان خاموش  ونویسندگان پر ذوق و شور این بلاگ تبریک میگم..آرزوی سالی پربرکت و سرشار از موفقیتهای معنوی ، مادی و علمی برای همه عزیزان دارم...
یاد همه عزیزانی که سال ها پیش با ما بودند و حالا نیستند..یاد همه بزرگوارانی که با جان خودشان ارامش و اسایش را برایمان ارمغان آوردند ...یاد همه ...گرامی باد....

جای تو خالی است..

میان جنگلِ کاج های تلخ

هر نیمکتِ خالی

می تواند جای تو باشد .

و این جا

چه قدر نیمکت خالی هست

                               هر غروب!

رضا کاظمی

 

کجا روم؟ چه کنم؟ چاره از کجا جویم؟/ که گشته ام ز غم و جور روزگار، ملول

ز دستِ
جورِ تو
گفتم:
ز شهر
خواهم
رفت
...
حافظ
هماهنگى از اينجا
* مصرع بعدش: به خنده گفت که: «حافظ برو! که پای تو بست؟!»

* انصافا هماهنگى و حس و حال ش خوب بود.... فقط مصرع را كه ميخوانم، ياد آن يكى بيت حافظ ميافتم كه:

      حاشــا که من از جـور و جفای تو بنالم ....  بیداد لطیفان همـه لطـف اسـت و کرامت

* عنوان هم از جناب حافظ

و جـان عالم هستـی، فدایتان بانو

دوست دارم که ترکِ لاف کنم
خلوتی رفته، اعتکاف کنم

بشوم مُحرمِ حریم دمشق
حرم عشق را طواف کنم

سخن از کاف و هاء و یا گویم
صحبت از عین و شین و قاف کنم

حرف از معنی حجاب زنم
یاد از آن بانویِ عفاف کنم

اولین حرف و آخرین مطلب
السلامُ علیک ِ یا زینب!

حرم حضرت زینب سلام الله علیها

* بهانه پست شد، میلاد بانو... دلم خواست اینجا چیزکی بیاورم...
در وصف شان که چیزی نمیشد گفت، به قول شاعر:
طبع میخواهد كه وصف زينب كبرى كند ..... لیک، قطره كى تواند صحبت از دريا كند؟
گذاشتم این مداحی بخواند برایم... رفتم یک یادداشت قدیمی ام را خواندم و دلم تنگ شد...
آن هم وسط این ایام که وهابیون وحشی هر تلاشی میکنند برای صدمه زدن و از بین بردن حرم آن بانو :(‏
رفتم گشتم بین عکس های سفر سوریه مان، دلم تنگ تر شد... گفتم عکسی را بیاورم اینجا، با شعری که از حرمش هم بگوید...

* پست اول سال اینجا، برای میلاد بانو

* حق این بود، امسال را سال حضرت زینب سلام الله علیها نامگذاری میکردند، که دو تا ولادت بانو در این سال بود.

* عنوان از این شعر

گرمی خاموش وارِ ما...

این ذره ذره
گرمیِ خاموش وارِ ما
یک روز
بی گمان
سر می زند جایی
و خورشید می‌شود
...

سیاوش کسرایی


که علم عشق، در دفتر نگنجد

آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
.
عشق را دفتری نیست

بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند.

نزار قبانی

* تصویر را اینجا دیدم، روی این مطلب:
                  ليس العلم ما خزنته الدفاتر وإنما العلم ما خزنته الصدور 
             که: علم آنچه در دفتر است نیست، بلکه آنست که در دلهاست.
بعد سریع مصرع عنوان، از حافظ یادم آمد:
                  بشوی اوراق اگر هم درسِ مایی .... که علم عشق در دفتر نگنجد...
بعد فکر کرده بودم به کلماتی که از دفتر و کتاب جدا میشوند و به پرواز در میآیند و میآیند در بطن زندگی مان...

کمی قبل از آوردنِ پست اما، به تکه آخر شعر نزار قبانی برخورد کردم و بدم نیامد، بیاورمش کنار اینها و اینجا.

* این اشاره نادر ابراهیمی هم در راستای زندگی و کتاب ها، خواندنی ست.

وقتی گلِ لبخند بر روی لبانت شکوفه می کند...

تو بخند
تا سراسيمه شود
بویِ بهار!


چه جمعه ها که یک به یک، غروب شد، نیامدی...‏

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
.
.
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند
.
.
تو بیایی، همۀ ثانیه ها، ساعت ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند...

صفحات تقویم

قیصر امین پور

* برای آخرین غروبِ جمعۀ سال نود و یک شمسی...

*   آخرین جمعه سال است نمی آیی باز؟ ... دل من مُرد در این شهر نمی آیی باز؟
     اگر این جمعه نیایی به چه دلخوش باشم؟ .... عید ما آمدن توست نمی آیی باز؟

* یک پیامکی بود به این مضمون:
      خوشا به حال سال شمسی که ماه دوازدهم ش را هم دید، اما ماه دوازدهم ما هنوز نیامده...

* عکس از جناب شجاع که هماهنگی اش با شعر هم کار خودشون ه. اینجا

* قبل از این هم این شعر تو این وبلاگ، اومده. اینجا و اینجا.

* عنوان را دوست دارم. از مهدی جهاندار. کل شعر زیباست. (از اینجا بشنوید) بیت کامل عنوان هم این:
      چه جمعه ها که یک به یک غروب شد، نیامدی......چه بغض ها که در گلو رسوب شد، نیامدی...

* اللهم عجل لولیک الفرج....

نسیم به گوش پنجره پچ پچ کرد!

بـهــار پشتــــ ِ در استــ
به گوش ِ پنجره،
آرامـــ
نسيــم گفتـ
و گذشتـ
...


مژگان عباسلو


عکس مربوط می شود به زمستان 90، زمستانی که پیاپی با برف سپید پوش می شد...

آه! آن بهار نمی آید و راه نمی آید...

چشم‌ انتظار آن بهارم
که با تقویم از راه نمی‌آید
و با تقویم راه نمی‌آید،
چشم انتظار آن بهارم
که با...
آه نمی‌آید!

آه
نمی آید!

مژگان عباسلو                 

پنجره اتوبوس و ...‏

مسافر کناری ام که پیاده شد
پنجره ای گیرم آمد
باقی مسیر را
گـ
ر
یـ
سـ
تـ
م
...‏

مسافر در اتوبوس

لیلا کردبچه

* فکر میکنم، اگر پنجره های اتوبوس، زبانی برای سخن گفتن داشتند، چه چیزهایی برایشان مهم تر بود که بگویند...
به گمانم از سرهای سپرده شده به شیشه ها و اشک های بی صدا جاری شده، درد بیشتری حس کرده اند...

+ اینجا هم، با این عکس

آن پرنده

...

من آن پرنده را که می‌‌خواند در سر من

و مدام می‌‌گوید که دوستم داری

و مدام می‌‌گوید که دوستت دارم،

من آن پرنده‌ی پرگوی پر ملال را

صبح فردا خواهم کشت.


Jacques Prevert

...

منبع: + ،  + ، +

بهار بدون تو..

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است ...

کم است ...

کم است ...

کم

 است ...


محمد علی بهمنی

* گاهی این "شما" خطاب کردن می چسبه! اما فقط گاهی :)

* غزل کامل در ادامه مطلب

ادامه نوشته

ماهی بیچاره

گر چه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود…

ماهی مرده


* همین که تصویر رو دیدم، یاد بیت بالا افتادم، گرچه بیت متعلق به شعر بلندی ه که هیچ بخشش جز همین بیت، شاید به تصویر نیاد. همین که بیت رو تو دکلمه ای خیلی قبل تر شنیدم و نمیدونم از کی ه، ولی توی سرچ، بهش رسیدم (اگه میخواید بشنوید) و نوشته: مازیار مقدم، که نمیدونم دکلمه کننده ست فقط یا شاعر هم هست. 

* ظهیرالدین فاریابی بیتی قشنگی دارد:
                  بر غمم گفتی صبوری کن، بلی شاید کنم
                هیچ جایی، صبر اگر بی آب ماهی می کند...

دقیقاً یعنی همین که بر بعضی چیزها شاید نشه چندان صبر کرد...
مثل ماهی وقتی بی آب میشه، جون میده... چه جور صبر کنه؟
 

+ این رو هم ببینید. (ماهیِ حلال گوشتی که منم...)

دویدیم و به جایی نرسیدم

چون
اشک
دویدیم
و
به
جایی
نرسیدیم!

بیدل دهلوی

من نه خود می روم، او مرا می کشد*

رنج
مرا
کشان کشان
از پی خود دوانده است
...



ناشناس     
 *عنوان از هوشنگ ابتهاج

ای روشنی ِ صبح ، به مشرق بازگرد...

چون آفتابِ خزانی،  
بی تو دل ِمن گرفته‌ست...  


حسين منزوی

سالهای طاعون....

بهاری دیگر آمده است؛
آری!
اما برای آن زمستان‌ها که گذشت
نامی نیست،
نامی نیست..
.
.
.

احمد شاملو

قمار !


ماتماشاچیانی هستیم
  که پشتِ درهای ِبسته مانده ایم
دیر آمدیم،خیلی دیر!
پس به ناچار،
حدس می زنیم،
شرط می بندیم،
شک می کنیم،
و آن سوتر،در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است...

حسین پناهی

سياه و سفيد...


جز روزگار ِمن
همه چیز را سفید کرده برف...

شمس لنگرودی

دیوار

 

دیوار که باشی

 عاشق کسی می‌شوی

 که یادش نیست

 کِی

 کجا

 به سینه‌ات تکیه داده است

مجتبی صنعتی

مي‌گويد باش و مي‌شود...

  جهان،

  گل كردن ِ يكتايي ِ اوست ...

.

.

.

بي‌دل دهلوي

تکانده نمیشود انگار...‏

به شانه ام زدی
                 
  که تنهایی ام را تکانده باشی...

به چه دل خوش کرده ای؟!

تکاندن برف

              از شانه های آدم برفی؟

گروس عبدالملکیان



پ.ن: نوشته بود: گاهی، آدم ها، توی رابطه ها، تنهایی خودشان را بیشتر حس میکنند و می یابند...
:/

ت.ن: خواسته بودم که کمتر پست غم و اندوه دار بگذارم اینجا، همین است که مدتی ست پست های کمتری میگذارم اینجا، بس که بیشتر عکس و شعرهای هماهنگی که دارم، از این قِسم ند. :(
به قول خواهرک، روحیه و حس و حال خودم هم بعضا تأثیر دارد... :/
به هرحال قصه من همین است (باقی دوستان هم بیایند یک پست بگذارند، بعد هم از علت های کم فعالیتی شان بگویند D: )
این پست هم بنا بود از حس و حال خوبِ برف بگوید، تحت تأثیر برفی که از نیمه اسفند گذشته، بارید. اما خب نشد دیگر. همین خوش تر آمد.

بیدلان

ز بیدلان که ندارند بی تو صبر و قرار

روا مدار جدایی که خود تو را دارند

صبر
خواجوی کرمانی

منبع تصویر

چندی است شب هایی که مهتاب است بی خوابم

ای آب ها دلگیرم از ماهی و مروارید
آخر چرا "ماه" ی نمی افتد به قلابم؟

ماه

محمدمهدی سیار

هماهنگی تصویر و این بیت از اینجا
عكس هم خود جناب شجاع گرفتند
کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه نوشته

بهار، غریبانه موج می زند!

حالا بهارِ دیگری هستی
در سرزمینی دور
دارم
به پایان زمستانم می اندیشم

...

مصطفا حسن زاده


در وبلاگِ خود شاعر (+)

بهار، غریبانه موج می زند
زمستان،
بی اشتیاق تمام می شود!


که شرح قصه ما، به هیچ نامه در نیاید

هزار نامه سیه شد به وصف صورت تو
هنوز در سخنش مختصر زیانی رفت...

 نامه
اوحدی مراغه ای
/**/


پ.ن1: شعر کامل هم در ادامه مطلب آورده ام.

پ.ن2: انتخاب شعر و تصویر از اینجاست، که من کامنت های زیرش هم دوست داشتم و دلم میخواهد بیت ها اینجا هم بیاید:
- بسیار براى تو نوشتم غم خود را/ بسیار مرا نامه، ولى نامه برى نیست....ناصر حامدى
- نشان يار سفر كرده از كه پرسم باز/ كه هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت...
- هزار مرتبه شستم دهان به عطر و گلاب/ هنوز نام تو بردن کمال بی ادبیست...
- تو را چنان که تویی هرنظر کجا بیند؟/ به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک... حافظ
- از برای نامۀ ما قاصدی در کار نیست/ کاروان اشک ما منزل به منزل می رود...
- ز اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت/ مگر که نامۀ بیچارگان، جواب ندارد...

+
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه/ انی رایت دهرا من هجرک القیامه...
+ کجا رسد به تو مکتوب گریه آلودم/ که باد هم نبرد کاغذی که نم دارد...
+ یک نامه را چند بار می‌نویسند/ آنگاه پاره می‌کنند؟/ رکورد ِ حرف‌های نزده را/ کجا ثبت می‌کنند؟... محمد درودگری
/**/
ادامه نوشته

بس که ریزد ز مژه اشک به کاشانه ی ما*

ریزم
زِ
مژه کوکب
بی ماهِ رُخت، شـبها
تاریک شبی دارم با ایـنـ هـمـه کـوکـبها

جامی                

* عنوان از نقی کمره ای
قبلا دوستِ خوبم نجوا نیز در این پست آورده است.
شعر کامل در ادامه مطلب

ادامه نوشته

چشم روشنی صبح

در منزل خجسته ی اسفند
همسایه ی سراچه ی فروردین

با شاخه های ترد بلوغ جوانه ها
باران به چشم روشنی صبح آمده ست

محمدرضا شفیعی کدکنی

ادامه نوشته

روا نبود اين چنين بي حساب دل ببري ...



بشدي و 

دل ببردي و

 به دست ِ غم سپردي

شب و روز در خيالي و ندانمت كجايي....


سعدي 




آه؛ قدری شتاب کن بانو

نه جسارت نمی کنم اما، گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمی خواهم، تو مرا انتخاب کن بانو

در کنار تو قطره ام اما، تو مرا رهسپار دریا کن
در کنار تو ذره ام اما، تو مرا آفتاب کن بانو

دل به هر سو که می رود بسته است، دیگر از دست خویش هم خسته است
دارد این گونه می رود از دست، آه قدری شتاب کن بانو

به گمانم که خسته ای از من، خسته ای دل شکسته ای
از من
وای اگر که تو را می آزارد، خب دلم را جواب کن بانو

مانده ام بین رفتن و ماندن، رفتن و مبتلای غیر شدن
ماندن و عاقبت به خیر شدن، تو خودت انتخاب کن بانو

منم و اشک و خواهشی دیگر، روز سخت شفاعت و محشر
تو گنه کار اگر کم آوردی، روی من هم حساب کن بانو

مقابل حرم حضرت معصومه سلام الله عليها

سیدمحمدرضا شرافت

انتخاب عكس و شعر از اينجا
+


ت.ن: دلم به شدت تنگِ حرم بانو ست... دل تنگ حرمِ امن... انقدر تنگ كه ميبينم بقيه رفته اند، حسودى ام ميشود و بى تاب...
براى مثل منى، شرايطِ رفتن، خيلى هم راحت و هموار نيست، مگر نظر كنند و بطلبند... مگر نظـ...پنجشنبه، دهم ربيع الثانى، سالروز وفات شان بود... بهانه اى براى هوايى تر شدنِ من...
نشستم كلى شعرهاى خوب در وصف بانو خواندم (اينجا و اينجا)... هى به عكس اين آقاى سيد در ورودى و حس و حالش نگاه كردم و ديدم، حالم عجيب بد است.... اين تصوير را ديدم و دلم خواست بالى بود براى پريدن و رسيدن.... دلم خواست پنجره اى‌ بود رو به حرم... خواندم و ديدم و دلم تنگ تر شد... چه جاى تعجب؟!
آدمِ خسته و دست بسته و دل تنگ، كه جز خدا پناهش نيست، دلش تنگ اين حريم امن نشود، چه كند؟

lost inside....


عمری است که ما گم‌شدگان، گرمِ سراغیم
 شــاید کسـی از ما خـبـری داشــته باشــد...

بی‌دل

چرا در آینه تکرار می شوی هر شب؟!

به جستجویِ تو
در چشم هایِ من غوغاست
بیا
و بخت دو دریاچه را سراب مکن

...

به بال های تو بستند روزهایِ مرا

کنون که عمر ِ عزیز ِ منی
شتاب مکن
!

عبدالجبار کاکایی


عکس گرفته شده توسط دوستِ عزیزم (+)
برایِ من تداعی کننده عکسی که خودم گرفته بودم در این پست (+
)
شعر کامل در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اعجاب....



دیروز
عبور ِتو در کوچه ها وزید
و هنوز،
دهان ِپنجره ها باز مانده است ...



ابوالفضل پاشا