باز کن پنجره را! در بگشا! که بهاران آمد!

من صدا می زنم :
باز کن پنجره را،باز آمده ام
من پس از رفتن ها،رفتن ها؛
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، اکنون به نیاز آمده ام
داستان ها دارم،
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو،
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو ،
بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها ، تنها
و صبوریِّ مرا
کوه تحسین می کرد
من اگر سوی تو بر می گردم
دست من خالی نیست
کاروان های محبت با خویش
ارمغان آوردم
من به هنگام شکوفایی گل ها در دشت
باز بر خواهم گشت
تو به من می خندی
من صدا می زنم :
آی!
باز کن پنجره را!
پنجره را می بندی ...
اشعار کامل درادامه مطلب...
































