تو از آن دگری!

رو!

که مَـرا

یـاد ِ تـو بـَس...

من خود آن سیزدهم

شهریار

بشنویدش! من خود آن سیزدهم

رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر، نگران...اما...‏

آزرده دل از کـوی تـو رفتیـم و نگفتـی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود وُ چرا نیست؟

رفتن

محمدحسین شهریار
عکس از اینستاگرام sargol_a
بیست و هفت شهریور، روز بزرگداشت شهریار، روز شعر و ادب پارسی

از عشق ِ من به هر سو در شهر گفتگوئي است!



دارکوب اگر عاشق شود

رازی نهان نمی ماند

هرآنچه را که هست

بعد از دو روزی

بر ساقه و تنه ی درختان می کوبد و

جمله جهان می فهمند!..


شیرکو بیکس
شاعر بزرگ ِ کرد



*عنوان از "شهریار" :
              از عشق ِ من به هر سو در شهر گفتگوئي است / من عاشق ِ تو هستم، این گفت و گو ندارد..

باران نگاه

تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟

 

نگاه

 

شهریار

* توصیه میكنم كامل شعر را حتما درادامه مطلب بخوانید. خواندنی ست.

* شاید تصویر در یك نگاه آدم را یاد حیرانی و سرگردانی بیاندازد، اما میشود جور دیگر هم دید. مثلا روی واضح ترین نگاه تصویر (در نیمه چپ تصویر) دقت كنید و بشوید مخاطب آن نگاه. به ذهن آمدن این بیت بعید نیست. یا مثلا میشود بیت دیگر شعر را خواند كه:

چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هماز آب و آینه، خواهش ماه کردن است

یا مثل باباطاهر و همچنان از نگاه مخاطبی، خواند: "به هرسو بنگرم، روی تو بینم..." :)

* ضمنا این روزهای بعد از سفر، بلاگفا خیلی اذیت میكرد و نمیآورد. چه برای سر زدن به وبلاگ ها، چه پست گذاشتن و چه كامنت گذاشتن و جواب دادن. عذر. ضمنا دعاكنید فراغتی فراهم شود برای گذاشتن پست :)

ادامه نوشته

نيامدي....



باز اي سپيده ي شبِ  هجران،

 نيامدي..

..

صبرم نديده اي كه چه زورق ِ شكسته اي‌ست؟

..

اي تخته ام سپرده به طوفان ،

 نيامدي..



شهريار





کجا بستند یا رب دستِ آن مشکل گشایان را؟!

به تلخی
جان سپردن
در صفایِ اشکِ خود بهتر


چه غفلت داشتیم ای گل، شبیخون جوانی را

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی، کوره راه زندگانی را...

جوانى شمع ره كردم

ادامه نوشته

گلى در دستِ رنجورى


ای شاخ گل که در پی گلچین دوانیم
این نیست مزد رنج من و باغبانیم

پروردمت به ناز که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه می نشانیم...


ت.ن: از آن عكس هايى بود كه خيلى دلم ميخواست بياورمش اينجا، ولى شعرى كه واقعا راضى ام كند، نيافتم.
ليلا با اين بيت صائب همراهش كرده بود:
             ما گل به دست خود ز نهالی نچیده‌ایم..... در دست دیگران گلی از دور دیده‌ایم
اولش به دلم نشست، اما بعد كه بيشتر تصوير را نگاه كردم، ديدم اين آن نيست كه ميخواهم. اين شد كه يك سرى بيت كه بلد بودم را گذاشتم كنار يك سرى بيت كه از نت يافتم و از چندنفر نظر گرفتم. هرچند باز مطلوب خودم نشد. ولى خب به پيشنهاد اول اخوى كوچكتر به خاطر شخص خودش بيشتر، عمل كردم و اين را آوردم. :)
حالا بعضى شان را اينجا هم ميآورم:
              - بر شاخه سرخ گل، مکن جای .... کان حاصل رنج باغبان است   (پروين اعتصامى)
              - نیینى باغبان چون گل بکارد ... چه مایه غم خورد تا گل بر آرد
                به روز و شب بود بى صبر و بى خواب ... گهى پیراید او را گه دهد آب
                گهى از بهر او خوابش رمیده ... گهى خارش به دست اندر خلیده
                به امید آن همه تیمار بیند ... که تا روزى برو گل بار بیند
  (فخرالدین اسعد گرگانی)
             - چو گل به دامن از این باغ می‌بری حافظ .... چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری (حافظ)
             - ای کاشکی رقیبان دانند قیمت تو ... گل را چه قدر باشد در دست باغبانان (سیف فرغانی)

سرو من صبحِ بهار است به طرف چمن آی*

نیایی هم
بهار می‌آید.

حفظِ آبرو کُن؛ بیا!


بهار 92 شیراز
رضا کاظمی
* عنوان از شهریار

شمشیر قلم


نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی     گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین     که شدی کـور و تماشای رخـش سیــر نکردی

ای اجل گر سـر آن زلف درازم به کف افتد     وعده هم گـر به قیـامـت بنهی دیـر نکردی

وای از دست تـو ای شیوه عاشـق کش جانان     که تـو فرمان قضا بودی و تغییـر نکردی

مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل     که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردی

عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت     برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی

خوشتر از نقـش نگارین من ای کلک تصور     الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی

چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری     که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی

شـهـریـارا تـو به شـمشــیر قـلم در همه آفاق     به خدا ملک دلی نیـست که تسخیر نکردی


آذربایجان...

http://raze-sarbaste.persiangig.com/ppiblog/azerbayejan.jpg


پر می زند مرغ دلم با یاد آذربایجان
خوش باد وقت مردم آزاد آذربایجان
دیریست دور از دامن مهرش مرا افسرده دل
باز ای عزیزان زنده ­ام با یاد آذربایجان

شهریار

پ.ن:

عرض تسلیت برای بازماندگان و داغدیدگان حادثه ....

نکته نوشت:
بیشترین کمک در این لحظات اهدای خون هست نه شلوغ کردن محل حادثه ... ونه از طریق فیدخوانها و شبکه های اجتماعی تنها همدردی...
لیست مراکز اهدای خون را ازینجا دانلود کنید وبرای رضای خدا وکمک به هموطنانمون بپا خیزیم...


از همه عالم به درم!

سیزده را همه عالم به در از شهر کنند

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم...

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new2/FunSara_Com-8fc02c0ad4.jpg


+آهنگ جدید بلاگ از (Alexandre Desplat )  موسیقی متن فیلم Extremely Loud and Incredibly Close

برای شنیدن

+کدهای موسیقی وبلاگ شعر و تصویر برای وبلاگ ها (+)


شهریار

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

او وفای عهد را با سَر کند سودا ولی
 خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین
دشمنانش بی امان و  دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند، مشکل دو تا دارد حسین

 
پ.ن. متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه نوشته

ناگهان پیر شدم...‏


  پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‏کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی
می‏کند

همتم تا می رود ساقه غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی
می‏کند

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کین چمن
با خزون هم آشتی و گل فشانی
می‏کند

ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی
می‏کند

نائیم و خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی
می‏کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمون
با همین نخوت که دارد آسمانی
می‏کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمون
با همین نخوت که دارد آسمانی
می‏کند

سالها شد رفته دم‏سازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی
می‏کند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می‏رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می کند

شهریار

شتاب عمر





شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
بدین شتاب خدایا شباب می گذرد

شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب می گذرد

به چشم خود گذر عمر خویش می بینم
نشسته ام لب جوئی و آب می گذرد

به روی ماه نیاری حدیث زلف سیاه
که ابر از جلو آفتاب می گذرد

خراب گردش آن چشم جاودان مستم
که دور جام جهان خراب می گذرد

به آب و تاب جوانی چگونه غره شدی
که خود جوانی و این آب و تاب می گذرد

به زیر سنگ لحد استخوان پیکر ما
چو گندمی است که از آسیاب می گذرد

کمان چرخ فلک شهریار در کف کیست
که روزگار چو تیر شهاب می گذرد


(استاد شهریار)