دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

میخواستم چیزی برایت بنویسم

گشتم

بین همه ی سی و دو حرف الفبا

بین همه ی کلماتی که از کودکی در گوشم خوانده بودند

بین همه ی کلماتی که بعد از هفت سالگی خوانده بودم

گشتم و هیچ نیافتم

دلم به حال بیچارگی واژه ها سوخت

که کم می آورند برای نوشتن برای تو

برای از تو نوشتن که پیشکش..

 

پاي كلماتم لنگ ميزند،‌ حرف تو كه ميآيد

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)
از اینجا

* عنوان از این شعر محمـدعلی بهمنی

* نزار قبانی خوب میگه:

لأن كلام القوامیس مات/ لأن كلام المكاتیب مات/ لأن كلام الروایات مات

أرید اكتشاف طریقة عشق/ أحبك فیها .. بلا كلمات

* نوشته بود: در خصوص کم داشتن واژه در زبان نازنین پارسی، همین بس که ما چه از کسی خوشمان بیاید، چه کسی را دوست داشته باشیم، چه عاشق کسی باشیم، فقط می گوییم دوستت دارم... واژه کم است..همین!

* این تصویر هم ببینید.

*

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

دریا و من چقدر شبیهیم ، گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست 

 با او چه خوب می شود از حال خویش گفت 
 دریا كه از اهالی این روزگارنیست 

امشب ولی هوای جنون موج میزند 
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست 

 ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین 
دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست



 شعر و عنوان از محمد علی بهمنی 

بهار بدون تو..

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است ...

کم است ...

کم است ...

کم

 است ...


محمد علی بهمنی

* گاهی این "شما" خطاب کردن می چسبه! اما فقط گاهی :)

* غزل کامل در ادامه مطلب

ادامه نوشته

باور کنید حال و هوایم مساعد است...

باور کنید حال و هوایم مساعد است

این شایعات شیوه ی برخی جراید است

یک صبح

تیتر می شوم: این شخص

[بگذریم]

یک عصر

خوانده اید... و تکرار زاید است

من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم

باور نمی کنید؟ همین شعر شاهد است

محمدعلی بهمنی

پس كى متولد خواهم شد؟

شناسنامه من یک دروغ تکراری است
هنوز تا متولد شدن مجالم هست...

شناسنامه در دست
محمدعلی بهمنی
* از حضرت عیسی مسیح نقل است:
«لَنْ یَلْجَِ مَلَکُوتَ السَّماواتِ مَنْ لَمْ یُولَدْ مَرَّتَیْنِ.»
کسی نمی‏تواند به ملکوت آسمان‏ها نفوذ کند مگر آنکه دو بار متولد شود
بار اول که تولد از رحم مادر است، همگانی و غیراختیاری است، اما تولد دوم که تولد و خروج از رحم عادات و آداب و رسوم و مادی اندیشیدن است، به مراتب از تولد اول مشکل‏تر، امّا به اختیار آدمی است. با این تولد است که انسان به حقایق عالم نزدیک می‏شود.
   چون دُوم بار آدمی‏زاده بزاد/ پای خود بر فرق علت‏ها نهاد

**
بهلول را پرسیدند: حیات آدمی را در مثال به چه ماند؟ گفت: به نردبانی دو طرفه، كه از یك طرف "سن بالا می رود" و از طرف دیگر "زندگی پایین می آید"..... هعى...‏
*** نیم عمرم در پریشانی گذشت/ نیم دیگر در پشیمانی گذشت
**** اين يادداشت هم دوست داشتيد، بخوانيد.


ادامه نوشته

تلفن

گوش تلفن کر

"دوستت دارم" را امشب...

در گوش خودت خواهم گفت!


                                                                                                        محمد علی بهمنی

نشسته ام کنار سینی چای با تو

دو استکان بنشین، رفعِ خستگی خوب است
دوبــاره در دلم انگار، چــای دم کردند...‏

دو استکان چایی

محمدعلی بهمنی

از دفتر "من زنده‌ام هنوز و غزل فکر میکنم"

ادامه نوشته

تنهاتر از من در زمین و آسمانت، آدمی نیست

تنهایی ام را با تو قسمت میكنم، سهم كمی نیست
گسترده تر از عالمِ تنهاییِ من، عالمی نیست...

تاب ميخورم،‌ تنهاى تنها
محمدعلی بهمنی
ت.ن: گفتم يه عكسى باشه يه كم فضا متنوع و حتى تلطيف شه :)
ادامه نوشته

هی مترسک؛ کلاه بردار!‏

هي مترسك، کلاه را بردار
ما کلاغان، دگر عقاب شديم...‏

مترسک و کلاغ ها

محمدعلی بهمنی

* از اینجا هم با صدای ناصر عبدالهی، بشنوید.

فال مان هرچه باشد؛ باشد... حال مان را دریاب!‏‏

شب یلدا و من و دیوان حافظ

فال مان هرچه باشد،

-باشد!

حال مان را دریاب!

خیال کن حافظ را گشوده ای و میخوانی:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید...

یا

قتلِ این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود...

چه فرق؟

فال نخوانده ی تو؛

-منم!

محمدعلی بهمنی


‏* عکس از فاطیمای عزیزم. مطلب را پارسال اینجا آورده بودم، برای تنوع، برای آنها که دیده بودند، در ذهن شان با این عکس همراه کنند.

دل سپرده به رفتن، جز این چاره نداره...‏

دل من يه روز به دريا زد و رفت
پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
پاشنه ی كفش فرارو ور كشيد
آستين همتو بالا زد و رفت

يه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شيشۀ فردا زد و رفت
حيوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوٌا زد و رفت...

محمدعلی بهمنی
برای دانلود

قهوه ات را بنوش!

قهوه ات را بنوش و باور کن
من به فنجان تو نمیگنجم

قهوه ات را بنوش و راحت باش

محمدعلی بهمنی

* شعرکاملش را با صدای پرویز پرستویی، از اینجا بگیرید و بشنوید.

من ودریا و غروب خورشید...





خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید !!!!

آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید


محمد علی بهمنی