یادمه ..کودکی یادمه...

بیا همبازی خوب کودکی
دوباره بچه می شیم یواشکی
اگه حرفی واسه خندیدن نبود
تا ته دنیا می خندیم الکی......
با اشک درد عشق مداوا نمی شود
ديگر از آينه هم دل سيرم...
دل بکَن! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصۀ تنهایی نیست؟!
تنها اندکی خدا...
تکلیف
اتاق تاریک را
کلید برق، روشن
میکند
و تکلیف سیگار زر
را
کبریت بیخطر !
تکلیف دهلیزهای
درون را
نه کلید برق
نه کبریت بیخطر ،
تنها اندکی خدا
میبایست
خدایی که سخت
نایاب است .
"سیدحسن حسینی"

رسوای جماعت
خواهی
نشوی هم رنگ
رسوای
جماعت شو...
ت.ن: اشرف الدین قزوینی یا همان نسیم شمال؛ شعری سروده بود كه در مصرعی اینطور میگوید: "خواهی نشوی رسوا، هم رنگ جماعت شو..."، كه به صورت ضرب المثل بین عوام هست. این مثل به نحو دیگری هم تغییر شكل داده و مفهوم متفاوتی را میرساند. در اینجا هم با توجه به تصویر، آن گونه دیگر مورد استفاده قرار گرفته.
نازلی ستاره بود!
نازلی!
بــهار، خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره، گل داد یاسِ پیر
دست از گمان بدار
با مرگِ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بــهار...

نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود، گل داد و مژده داد:
«زمستان شکست»
و رفت...
شاملو پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی در زندان بود با وارطان سالاخانیان آشنا شد. در هنگام مرگ وارطان در اثر شکنجه احمد شاملو همبند وارطان بود. وی در آن زمان شعر «وارطان سخن نگفت» را سرود که بعدها برای گذر کردن از سد سانسور، کلمه «نازلی» جای «وارطان» بهکار برده شد و به قول شاعر «شعر را به تمام وارطانها تعمیم داد.» (+)
کاملِ شعر در ادامه مطلب
و هر چه خاطره دارم از آن محل دارم
تابِ تو را چو تب کند! گفت: بلی اگر بَرَم!
همچو خیال گشته ام
اوست گرفته شهرِ دل
من به کجا سفر برم؟!
چه غفلت داشتیم ای گل، شبیخون جوانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی، کوره راه زندگانی را...

شانه به شانه
کنار هم
شانه به شانه هم
یک لحظه
وقتی که می رفتند
یکی به سمت شرق
دیگری به غرب!
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است*
گـریه نکرده ام
از وقتی نیستی،
هی گرد و خاک می رود
توی چشمم!

بدهکاری...طلبکارم...
تو
یک عذرخواهی
به بالش من بدهکاری!
بس که هر شب
چنگ میزنم
نبودنت را...

بهناز باغساز
ت.ن: از آن پست هایی بود که کلی با خودم کلنجار رفتم بگذارمش. دلیلش هم بماند، فقط حس کردم حیف است نیاید...
این چندمین شب است که من بی تو نیستم؟!
این چندمین شب است که من با تو نیستم
این چندمین شب است که در شعله زیستم
این عکس اول است که با هم گرفتهایم
من بیقرار مستی لبخند کیستم؟!
این عکس دوم است در آغاز تشنگی
هم بغض آب قمقمهات را گریستم
این عکس آخر است که لبخند میزنم
اینجا کمی شبیه به زخم تو نیستم؟
این عکس آخر است که با هم گرفتهایم
از ترس مرگ نیست که در عکس نیستم
بر سنگ تابناک تو رمزی نوشته است
دیگر اجازه نیست کنارت بایستم
امشب تمام خاطرهها را گریستم
این چندمین شب است که من بی تو نیستم

*
رو به راهی؟
رو
به راهم
رو به راهی که رفته ای
رو به راهی که مانده ام

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو ...

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
من می شناختم او را
نام تو راهمیشه به لبداشت
حتی
در حال احتضار
آن دلشکسته عاشق بی نام و بی نشان
آن مرد بی قرار
**
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود
وگفتگو نمی کرد
جز با درخت سرو
در باغ کوچک همسایه
شبها به کارگاه خیال خویش
تصویری از بلندی اندام می کشید
و در تصورش
تصویر تو بلندترین سرو باغ را
تحقیر کرده بود
پرواز...

یکی در سینه ام فریاد می زند پرواز کن
بر تارک دیوار خواهی رسید
و از آن سو همزادت را و عشقت را خواهی نگریست
هزاران حیف
پر می زنم اما پرواز نه
گویی دست صیادی پر های پرواز مرا بریده است
شوق پرواز هست اما قدرت پرواز نه ...
گوشواره های گيلاسی
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل كوكب می چسبانم
كوچه ای هست كه در آنجا
پسرانی كه به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریك و پاهای
لاغر
به تبسم معصوم دختركی می اندیشند كه یك شب او
را باد با خود برد
كوچه ای هست كه قلب من آن را
از محله های كودكیم دزدیده ست...

منجی عالم ز حرا آمده
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدۀ ما را؛ رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد...
شوق پرواز در دلت جاریست
نگاهم با نگاه ت کرد برخورد
امان از درد دوری
من ماندم و رؤیاها، نه شوق و نه سُروری
امان از درد دوری
امان از درد دوری

دور از تو من ندارم، نه شور و نه غروری
امان از درد دوری
امان از درد دوری...
اگه معذوریتی ندارید، بگیرید و بشنوید.
این را هم ببینید.
به همین لبخند ساده؛ بشکن این فاصله ها رو
فاصله هاست
گاه میاندیشم
میتوانی تو
به لبخندی
این فاصله را برداری...

* از این شعر فوق العاده
* اين تكه از "ميلاد تهرانى" هم خوب بود و مينشست به تصوير:
مينويسم ديـدار/ تو اگر بى من و دل تنگ منى/ يك به يك فاصله ها را بردار...
دیده فرو بر به گریبان خویش
بیگمان عیب تو پیشِ دگران، خواهد برد...

عیب کسان منگر و احسان خویش ... دیده فرو کن به گریبان خویش
دوست دارم که دوست عیب مرا ............ همچو آیینه روبرو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان ..... پشت سر رفته، مو به مو گوید
مفتاح شو؛ مفتاح شو
بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو؛ مفتاح را
دندانه شو؛ دندانه شو

عطر صلوات میدهند این گل ها، این دست ها
شيره ی حيات...
من فکر میکنم
که پشت همهی تاریکیها
شفافیّت شیری رنگ حیات است
این راز را
از حفرهی ماه
و روزنههای ستارگان دریافتهام.
شمس لنگرودی
اندر او گاویست تنها خوش دهان

بر مه شبی نظر کردم...
به یادِ رویِ تو
بر مه
شبی نظر کردم
نه اینکه رفتی و رو بَر مه دگر کردم!
زِ دستِ هجرِ تو
تا
دیگری بسر نکند
تمامِ خاکِ درت را زِ گریه تر کردم!
رشحه
(بیگم دختر هاتف اصفهانی، متخلص به رَشحه)
در هیاهوی ملک، صحن تو دیدن دارد
از دو دنیای تو ایوان نجف ما را بس...
شب و ایوان علی، رقص جنون، ناد علی
هر طرف حرف علی، ذکر علی، یاد علی
شیعه و صبح نخستین و تولای علی
شیعه و وقت مدد؛ نام دلآرای علی
شیعه و عاقبتِ عُمر و تماشای علی
شیعه و لحظه به لحظه "پدری های علی"
* برای روز ولادت مولای متقیان، امیرالمومنین، علی علیه السلام. کامل شعر در ادامه مطلب.
* اینجا هم ببینید، شعر خوبی ست.
* این هم بخوانید: نجف، شهرِ پدران
بار دگر زنده شد، کودکی ام پشت در...خانۀ ما منتظر، چشم به راه پدر
باز پدر، معنی آرامش و ایمان رسید
خسته نباشی پدر رنج و ملالت مباد
گرچه هیاهوی ما کاهش دردت نداد

*شاعرش را نمیشناسم، اما با نوایی، از گذشته دور، در ذهنم هست. گویا عباس بهادری، خوانده اش. به هرحال، شعر برایم دوست داشتنی ست. دقیقا حس ش میکنم. هرچند به نظرم خیلی شعر دلتنگ کننده ای داره.
* بنا کرده بودم برای روز پدر این شعر را بیاورم که نشد. عذر تأخیر. تاریخ را به همان روز میگذارم. دنبال تصویر دیگری هم بودم که نیافتم. همین هم بد نیست البته، هرچند بابا در ذهن من همیشه جوان باشد...