قفس می بافم...

میله میله، نفس نفس می بافم
در وهم نشسته و هوس می بافم

تو سروی، آزاد و رها، اما من
بید مجنونم و قفس می بافم

بيژن ارژن

آرامم نکرد!؟

بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد...

نجمه زارع

ادامه نوشته

خاطره اي تکراري

امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز ِ دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد ...

فريدون مشيري

اشک و باران

اشک و باران با هم از روي نگاهش مي چکند
او سرش را مي برد پايين... خيابانِ شلوغ

عابران مانند باران در زمين گم مي شوند
او فقط مي ماند و چندين خيابانِ شلوغ

او فقط مي ماند و دنيايي از دلواپسي
با غمي بر شانه اش سنگين... خيابانِ شلوغ

نجمه زارع

خواهم شنيد...!؟

هر چه فرياد است از چشمان او خواهم شنيد!
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند...

نجمه زارع

ادامه نوشته

بي مخاطب...

بودن من بي مخاطب مانده است
من و عشق تنها مانده ايم
تا تنهايي نيز بر راز آفرينش افزوده شود؛
امشب از آن شب هايي است
که سکوت حرف اول را مي زند!



پ.ن: عکس تغییر کرد؛ به نظرم این عکس متناسب تر هست. برای دیدن عکس قبلی مندرج در همین پست کلیک کنید.

کورسويي از نور، براي تو...

چه زود هوا تاريک شده است
و حالا کورسوي هزار نور کوچک و بزرگ در زمين
و در آسمان!
جمع و جور مي شوم تا تو نيز در پنجره ها جا شوي،
براي سکوت طولاني آينده...



شکستنی شده ام...

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم،
شکسته است...



من و ماه...

یاد من باشد تنها هستم،
ماه بالای سر تنهایی است...

پارادوکس...!

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم ...



حالت چطور است!؟

اینجا همه هر لحظه می پرسند :
« حالت چطور است ؟ »
اما کسی یک بار
از من نپرسید :
« بالت ... »

قیصر امین پور

آدم برفی!

قطره قطره شد آب آدم برفی
شد آب در آفتاب آدم برفی

آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدم برفی



بیژن ارژن
* کاملا بی ربط به این ایام!

بی هم شدگان...

بی هم شدگانیم که پیدا هستیم
پنهان شدگان خواب و رویا هستیم

در دنیای چقدرها از هم دور
آدم های چه قدر تنها هستیم



چشم ِ آسمان...

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی




پ.ن-1: گوی آتشین در نظریه انفجار بزرگ ، حاوی هیدروژن و هلیوم بود، که در اثر انفجار، بصورت گازها و گرد و غباری در فضا بصورت پلاسمای فضایی متشکل از ذرات بسیاری از جمله الکترونها ، پروتونها ، نوترونها و نیز مقداری یونهای هلیوم به بیرون تراوش می‌کند. با گذشت زمان و تراکم ماده در برخی سحابیها شکل می گیرند. این مواد متراکم رشد کرده، و توده‌های عظیم گازی را بوجود می‌آورند که تحت عنوان پیش ستاره‌ها معروفند و با گذشت زمان به ستاره مبدل می‌شوند.
پ.ن-2:با دیدن این عکس فقط یاد ترانه ی مدار صفر درجه افتادم، نمی دونم چقدر تطابق معنا و تصویر وجود داره؛ فقط می دونم به دلم نشست.
پ.ن-3: این عکس به چشم آسمان معروف گردیده است.

بیا تا راه بسپاریم...

بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته  ندروده
به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزست
و نقش رنگ و رویش هم بدینسان از ازل بوده
که چونین پاک و پاکیزست.

یاد کودکی...

یادم آمد
شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی
...
یادم آمد
آن همه صفای دل که بود
خفته در کنار کودکی
...


بیچارگی...

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست



مهمان آتش...

دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است




سر به مهر

موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت

فاضل نظری

به آسانی...

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

فاضل نظری