جُرمِ ستاره نیست!

از چشمِ خود بپرس
که ما را
که می کُشد؟!
جانا!
گناهِ طالع و
جُرمِ ستاره نیست!

حافظ شیرازی

بین آزادی و دربند...

بس که پر کرده شمیمِ نفس َت
«تهران» را
بین آزادی و دربند
گزینش سخت است...


فکر می کنم شاعرش محسن رضوانی باشد

کوله بارم پر از گریه های فروغ است...

می دانم 
کوله ام سنگین و دلم غمگین است 
اما تو دلواپس نباش! بهار بانو 
نیامدم که بمانم 
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش

ادامه نوشته

به جایی رسیدم که مقصد تویی

دلم مثل تجریش، میدون میخواست
دلم با شلوغیِ شهر قهر بود
یه راهو نشون کرد و وا شد دلم
یه راهی که زیرِ سرِ شهر بود

با صدای رضا یزدانی (مترو)

طای دسته دارت کو؟!

هلا ای پایتخت پیر! طای دسته دارت کو؟!
بگیرد دستِ من را آه!
طهران شد چه تهرانی...

قرعه ی کار به نامِ من دیوانه زدند...

یک بار
به من قرعه یِ عاشق شدن افتاد
یک بارِ دگر، بارِ دگر، بارِ دگر... نه!

فاضل نظری

پ.ن: عنوان از حافظ

ادامه نوشته

هیچ پروازی...

این موسیقی اسپانیایی
که فرودگاه را به گریه انداخته،
مرا به یاد تو می اندازد...

«عزیزم!
هیچ پروازی
بخاطر دلتنگی مسافرش
لغو نمیشود...»



سارا خوشکام
پ.ن: اینجا را هم ببینید....

سیاه مست از پستویِ میکده دویده است به بازار...

این که بر گونه ات فرو می غلتد
اشکِ نمک سوده ی تو نیست!
آرزوهایِ دلِ مرده یِ من است
که سیاه مست
از پستویِ میکده دویده است به بازار
تا به طبلِ عداوت بکوبد!


شعر: شارل بودلر
ترجمه: علیرضا بدیع

حوّا هم که باشی، من آدم نمی شوم....

حوّا هم که باشی

من آدم نمی شوم
پس بی خودی جایِ بوسه
سیب تعارفَم نکن!

رضا کاظمی

پیراهنِ تو...

جهانی را به تسلیم وا داشته ای
با پیراهنی سفید
بی تابِ گریختن از دستِ بندِ رخت!

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست!

مرا
هزار امید است
و هر هزار
تویی

ادامه نوشته

تو نیز مثلِ من غمگینی، چرا که روز کوتاه است...



با برفی که بر رویِ موهایم نشسته
به نزدِ تو می آیم
و واژه هایم را
پیش پاهایت می گذارم!
تو نیز مثلِ من غمگینی
چرا که روز کوتاه است
سال کوتاه است
زندگی کوتاه است
خیلی کوتاه است
آنقدر کوتاه
که نمی توان با قاطعیت
آری گفت!

رزه آوسلندر


پ.ن: با این تصویر هم مناسب بود...

می رفت و منش گرفته دامن در دست...

آن یار که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست
می‌گفت دگر باره به خواب‌م بینی
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست



ابوسعید ابوالخیر

باز نیابد خلاص هر که در این دام رفت...

هر که دلارام دید
از دلش آرام رفت
...



دلا عکسی بیفکن تا فروغ، جامِ جم گیرد*

آشنا هستی به چشمم
صبر کن،
قدری بخند
...

حمیدرضا برقعی

*عنوان از عرفی شیرازی

در درد بمردیم چو از دست دوا رفت...

دی گفت طبیب
از سرِ حسرت، چو مرا دید
هیهات!
که رنجِ تو زقانونِ شفا رفت
...



کجا بستند یا رب دستِ آن مشکل گشایان را؟!

به تلخی
جان سپردن
در صفایِ اشکِ خود بهتر


آیینه ها در چشمِ ما چه جاذبه ای دارند؟!

وقتی تو نیستی
نه هست هایِ ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو، روز مباداست!

آیینه ها در چشمِ ما چه جاذبه ای دارند؟!
آیینه ها که دعوتِ دیدارند
دیدارهایِ کوتاه

قیصر امین پور


ادامه نوشته

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم؟!

فرو رفت از غمِ عشقت
دمم
دم می‌دهی
تا کی؟!




اشکها فریاد زدند...

من
چیزی از عشق مان
به کسی نگفته ام
آنها تو را
هنگامی که در اشک هایِ چشمم
تن می شسته ای،
دیده اند!

نزار قبانی

از کوچه‌ی ما گذشته بودی؟!

ستاره می‌بارد از زمین به آسمان
تو عبور کرده‌ای امشب
از خیابان ِ خواب ِ من!
...


عباس حسین نژاد
عنوان از رضا کاظمی:
                             گل‌های باغچه 
                             همه دیشب شکفته‌اند. 
                             از کوچه‌ی ما گذشته بودی؟!

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی!

خبرت
خراب‌تر کرد
جراحتِ جدایی
کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

کجا مانده یی آخر؟!

در برودت این همه حیرت
کجا مانده یی آخر؟!

یغما گلرویی

ادامه نوشته

نازلی ستاره بود!

نازلی!
بــهار، خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره، گل داد یاسِ پیر
دست از گمان بدار
با مرگِ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بــهار...

نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود، گل داد و مژده داد:
«زمستان شکست»
و رفت...

احمد شاملو

شاملو پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی در زندان بود با وارطان سالاخانیان آشنا شد. در هنگام مرگ وارطان در اثر شکنجه احمد شاملو هم‌بند وارطان بود. وی در آن زمان شعر «وارطان سخن نگفت» را سرود که بعدها برای گذر کردن از سد سانسور، کلمه «نازلی» جای «وارطان» به‌کار برده شد و به قول شاعر «شعر را به تمام وارطان‌ها تعمیم داد.» (+)

کاملِ شعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

تابِ تو را چو تب کند! گفت: بلی اگر بَرَم!

در هوسِ خیالِ او
همچو خیال گشته ام
اوست گرفته شهرِ دل
من به کجا سفر برم؟!



مولانا
بشنوید با صدای هژیر مهر افروز
کاملِ شعر در ادامه مطلب
ادامه نوشته

آه و دم

آدم چیست؟!
آه و دم
...
آه از دمی که
این همه ساعت طول می کشد!

شمس لنگرودی

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است*

گـریه نکرده ام
از وقتی نیستی،
هی گرد و خاک می رود
توی چشمم!

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است

ز بیخودی طلب یار می‌کند «حافظ»
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است!

بر مه شبی نظر کردم...

به یادِ رویِ تو
بر مه
شبی نظر کردم
نه اینکه رفتی و رو بَر مه دگر کردم!

زِ دستِ هجرِ تو
تا
دیگری بسر نکند
تمامِ خاکِ درت را زِ گریه تر کردم!


رشحه                       
(بیگم دختر هاتف اصفهانی، متخلص به رَشحه)

اگر ببارد، از شوق... اگر نبارد، از دل‌تنگی

به باران دل نبند
که هر چهار فصل دیوانه‌ات خواهد کرد

اگر ببارد، از شوق
اگر نبارد، از دل‌تنگی


تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود!

چشم می بندی
و بغضِ کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود!
 
دفترِ نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی!
خورشید با آبی چه زیبا می شود.

yww1hh7gqofez7qfjmq.jpg

حسن بیاتانی
هم آرایی و شعر تصویر از اینجا

حسی غریب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد

آن روز غروب 
من از نور خالص آسمان بودم 
هی آوازت داده بودم بیا 
یک دَم انگار برگشتی،‌ نگاهم کردی 
حسی غریب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد 
جز من کسی تُرا ندیده بود


جز روی او که در عرق شرم غوطه زد*

 بر آب
وقتِ رفتن، عکس رخت فتاده؟!
یا باغبان
زِشرمت، گل را به آب داده؟!

سبزواری

*عنوان از صائب تبریزی

ما خود مگر قرار اقامت نهاده ایم؟!

بر دوستانِ رفته
چه افسوس می خوریم
ما خود مگر قرار اقامت نهاده ایم؟!


سهراب ِ شعرهای من از دست می رود

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار  ِ پشت پنجره جایم عوض شود

حـوّای جا گرفته در این  فکر رنج ِ تلخ
انگــار  هیچ وقـت  به آدم  نـمی رسد


حسین بوسر
کامل شعر در ادامه مطلب
اینجا را نیز ببینید

ادامه نوشته

مادر بايست، تا بنشيند غبارِ ياس!

مادر فرشته اي ست
که من فکر مي کنم
بر روي خاک
معجزه آسا نشسته است 

مادر پرنده اي ست
که با بال هاي خيس
بر شاخه ي شکسته ي رويا
نشسته است...