شوریدگان هوایت را دریاب!

شوریدگان هوایت را دریاب!

پرندگان شوریده در نفست ره گم می کنند

شوریدگان هوایت را دریاب!

نگاه کن

دو پرنده روحم را می برند

و جهان در عبور پرندگان

شکل تو را می گیرد...

شمس لنگرودی

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد؟

چون سیب رسیده ای

رها شده در رویا

با رود می روم

کاش

شاخه ای که از آب می گیرم

دست تو باشد!

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

شمس لنگرودی

به رحمت خدا پیوست

پاییز

جنون ادواری سال است

پیرهنش را ریز ریز می کند

در ملافه ای به سفیدی برف

خواب می رود

با انگشتانی

که از لبه تخت بیرون است

«شمس لنگرودی»

*عنوان قسمتی از یک قسمت شعر سید حسن حسینی

* عکس را در جاده چالوس گرفته ام

جز روزگار من؛ همه چیز را سفید كرده برف

بر كشتزار دلم
چه برف سنگینی نشسته
و كسی ندانست
اندوه؛ از كی باریدن گرفت؟!

برف
دلنوشته ها
(نجوا رستگار)
عنوان از شمس لنگرودی

* راستش عکس آنی نبود که توی ذهنم بود یا میپسندیدم، اما بین همه ی عکس های دیگر بهتر بود. هرچند این یکی خیلی خوب بود اما باید به خاطرش کمی نوشته را تغییر میدادم.
دلم خواسته بود این دلنوشته را اینجا بیاورم، وگرنه که اینجا آورده بودم.
تحتِ تأثیر برفِ نیمه ی زمستان!
+ اين تصوير هم خووب بود.

 

اقرأ به اسم عشق که من سخت سردم است!

برنمی گردند شعرها

به خانه نمی روند
تا برگردی
و دست تکان دهی.

روبان های سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران می لرزند
روبان های سفید، پیچیده بر گل سرخ های بی تاب را ببین!

بر نمی گردند شعرها
پراکنده نمی شوند
به انتظار تو در باران ایستاده اند
و به لبخندی، به تکان دستی، دل خوشند.


"
شمس لنگرودی"



پ.ن:
عنوان پست: مصرعی از رضا علی اکبری

"
اقرأ به اسم عشق که من سخت سردم است / ای بر لبت حرارت پیغمبری! بخوان"  رضا علی اکبری

آه و دم

آدم چیست؟!
آه و دم
...
آه از دمی که
این همه ساعت طول می کشد!

شمس لنگرودی

شيره ی حيات...


من فکر می‌کنم
که پشت همه‌ی تاریکی‌ها
شفافیّت شیری رنگ حیات است  

این راز را
از حفره‌ی ماه
و روزنه‌های ستارگان دریافته‌ام.  


شمس لنگرودی

بـخـ ـند

بخند
خنده های تو
ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است

شمس لنگرودی

سياه و سفيد...


جز روزگار ِمن
همه چیز را سفید کرده برف...

شمس لنگرودی

چه بى رحمانه مى چينى...‏

از تو جدا شدم
چون سيبى از درخت
درد كنده شدن با من است
اندوه پاره پاره شدن...‏

چيدن سيب

شمس لنگرودی
از مجموعه "لب خوانى هاى قزل آلاى من"‏

آنچه می ماند از زندگی...


برای آنچه که دوستش داری

از جان باید بگذری ؛

بعد

می ماند زندگی

و آنچه که دوستش داشتی . . .
"شمس لنگرودی"

خوشه انگور سیاهم را سپردم به خمره... دارد شراب نابی میشود...‏

دلتنگی
خوشه انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت می‏‏کند اندوه

انگور سیاه
شمس لنگرودی
* عکس از اینجا
* انتخاب و همراهی عکس و شعر، از ایشون، خیلی هم عالی و تحسین برانگیز :)

بخشش

چرا همگان را نبخشم

چرا از خاطرم نبرم زخم ها را

من که فراموش خواهم کرد

نشانیِ خانه ام

چهره‌ی کودکم

و تلفظِ نامم را از دهانت


و شعله که بر باد خواهد رفت


در غياب اين همه اتفاق...!

http://s2.picofile.com/file/7168678274/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86_10_%D8%B3%D9%86%DA%AF.jpg

سراسر امروز
باران بارید
اگر از سنگ‌ها آهی بر نمی‌خاست
جز من چه‌کس
غیاب تو را می‌دانست ؟
                                                                     شمس لنگرودی

حیف...

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new2/54221775931359338924.jpg

حیف نیست
بهار
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت تو نباشی!؟


سايه رنجی پايان يافته!

زخمی كهنه ام!
سايه رنجی پايان يافته!
دوستت دارم
و به لمس سرانگشتانت بر سايه اين زخم
دلخوشم...

شمس لنگرودی

فصل ، فصلِ ِدوریست...

http://www.upsara.com/images/oahfgq8uymxjl1acr8jx.jpg

گنجشک‌ها لاف می زنند
جيک جيک جيک
جيکِ هيچ ‌يکشان در نيامد
تو که دور می شدی


انار!‏

                       انار دهان گشوده

                       از این بیش

                       نمی‏ماند بر درخت...‏

انار دهان گشوده

شمس لنگرودی

ادامه نوشته

میشود نوشت مگر.... وقتی ...؟!

بنویس
بنویس و هراس مدار
از آن که غلط می‌افتد.

بنویس و
پاک کن
همچون خدا که هزاران سال است
می‌نویسد و پاک می‌کند

و ما هنوز زنده‌ایم
در انتظار پاک شدن
و بر خود می‌لرزیم

http://www.cwrl.utexas.edu/files/multiple_choice_1.JPG

شمس لنگرودی

تو مثل منی برف...

به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا می‌باری نعمتی
چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.
چیزی در سکوت می‌نویسی
همه‌مان را گرفتار حکمت خود می‌کنی
ما که سفید‌خوانی‌های تو را خوب می‌شناسیم.


تو چقدر ساده‌ئی که بر همه یکسان می‌باری
تو چقدر ساده‌ئی که سرنوشت بهار را روی درخت‌ها
  می‌نویسی
که شتک‌ها هم می‌خوانند.

آخر ببین چه جهان بدی شد
آفتاب را
داور تو قرار داده‌اند
و تو با پائی لرزان به زمین می‌نشینی
پیداست که می‌شکنی برف.

تا قَدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر می‌کنم سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

آب شو
آب شو! موسیقی منجمد!‌
و بیا و ببین
رنج را تو کشیدی
به نام بهار
تمام می‌شود.


شمس لنگرودی

*بصورت کامل در ادامه مطلب

ادامه نوشته

باران خزان

باران خزانی بر بام
باد
آکنده اندوه
تکه های بهار را که در قلبم جا نهادی
کجا بگذارم