بوی باران و عطر..




سه‌شنبه شب
پایان باران هزار و سیصد و هشتاد و تو*
یکدستی‌ات مستم کرده بود

(تقصیر خاک بود و عطری که از موهایت بلند)
وارونه در عکسی سیاه و سفید نشسته‌ام
وبخار چایی که همیشه از کادر بیرون می‌زند

بوی تند امروز سه‌شنبه و خاکی که باران می‌خورد
عشقت به گردن من افتاده بود
گناهم به گردنت



روجا چمنکار

* یکهزارو سیصد و نود تو...

نشان عبور سحر




به پایان رسیدیم اما
نکردیم آغاز،
فرو ریخت پرها
نکردیم پرواز.

ببخشای
ای روشن عشق بر ما،
ببخشای
ببخشای اگر صبح را
ما به مهمانی کوچه
دعوت نکردیم
ببخشای
اگر روی پیراهن ما
نشان عبور سحر نیست


....


 شفیعی کدکنی

یاد نوشت:   دارد به سرعت می رود و با آن، آنجا که میخواهد نمیرویم...رجب را میگویم..

خواهد رفت...





به مرگی آسمانی فکر کن ! محکم قدم بردار
به حلق آویز؛ داری را که از دست تو خواهد رفت


فاضل نظری

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است ...  عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما


بودنت را میخواستم
وقتی عشق میشدی

انگار تا بوده همین بوده...

نمیشود عشق بشوی و هست بمانی...


دلنوشته ها...

م.ب-بهار 92


به یاد فرمانده فداکار اتش نشانی امید عباسی...شهادتت مبارک..

عین شین قاف

حرف كه می‌زنی
من از هراس طوفان
زل می‌زنم به میز
به زیرسیگاری
به خودكار
.
تا باد مرا نبرد به آسمان.
.
لبخند كه می‌زنی
من
ـ عین هالوها ـ
زل می‌زنم به دست‌هات
به ساعت مچی طلایی‌ات
به آستین پیراهن ا‌ت
تا فرو نروم در زمین.

دیشب مادرم گفت:
تو از دیروز فرورفته‌ای

در كلمه‌ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه‌ها!‏

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است!

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟

فاضل نظری

ترانه پرتقالی

همه از دَم
بی بو و خاصیت اند
پرتقال هایی که من پوست می کَنم

اما
بر میز صبحانه
یا محو تماشای سریالی قدیمی
هر بار که انگشت های خوش تراش تو
پوست می کند از پرتقال
خانه سراسر
بوی پرتقال می گیرد
و پرتقالی می شود
ترانه ای که من
زیر دوش می خوانم.


عباس صفاری

حال دل با تو گفتنم هوس است

عزيز دلم
دير زمانى ست كه خبرى از تو نيست
بگذار برايت بگويم
حال گلدان ها خوب است
هر روز آب شان ميدهم
چيده امشان بر پله ها
تا وقتِ آمدن ت
به استقبال ت برخيزند
راستى كى ميآيى؟
تا حالِ دلم هم با تو گوپم...
دلم برای تو تنگ است
زودتر بیا!


گلدان های منتظر

(نجوا رستگار)

برای همسفر هميشه‌ی عشق ... باران!


رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.
بعد يکصدا شديم .... هم‌آواز و هم‌بُغض و هم‌گريه
همنَفس برای باز تا هميشه با هم بودن...
برای يک قدم‌زدن رفيقانه، برای يک سلام نگفته،
برای يک خلوتِ دل‌خاص، برای يک دلِ سير گريه کردن ...
برای همسفر هميشه‌ی عشق ... باران!
باری ای عشق، اکنون و اينجا، هوای هميشه‌ات را نمی‌خواهم
... نشانی خانه‌ات کجاست؟!

سید علی صالحی

اين سوز نهفتن تا كی؟

برقی از منزل ليلی بدرخشيد
 وه كه با خرمن ِ مجنون ِ دل افگار چه كرد..


حافظ

مرا ببوس..برای آخرین بار

زیرِ پنجره‌ی اتاقَ‌م
«مرا ببوس» را می‌خواند
آوازخوانِ کوچه‌های شب.
می‌بوسمَ‌ت
و طرحِ لب‌هایم می‌ماند
روی غبارِ سردِ شیشه!

رضا کاظمی

اگر ببارد، از شوق... اگر نبارد، از دل‌تنگی

به باران دل نبند
که هر چهار فصل دیوانه‌ات خواهد کرد

اگر ببارد، از شوق
اگر نبارد، از دل‌تنگی


ما نام خود ز صفحه دل‌ها سترده‌ايم

ما نام خود زصفحه دل‌ها سترده‌ايم
از دفتر جهان ورق باد برده‌ايم

چون سرو تازه روي در اين بوستان
در راه سرد و گرم جهان پا فشرده‌ايم

نزديك‌تر ز پرده چشم است از نگاه
راهي كه ما به كعبه مقصود برده‌ايم

از صبح پرده سوز خدايا نگاه دار
اين رازها كه ما به دل شب سپرده‌ايم

هر نقش نيك و بد كه در آئينه ديده‌ايم
صائب ز لوح خاطر روشن سترده‌ايم

سرو و ماهمأخذ تصوير: سايت moghimnejad

هركجا وقت خوش افتاد

اين چه حرفي است كه در عالم بالاست بهشت
هركجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت

از درون سيه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تيره نباشد، همه دنياست بهشت

عمز زاهد همه طي شد به تمناي بهشت
او ندانست كه در ترك تمناست بهشت




چه کنم با دو کماندار

داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم...



وصال شيرازى
ادامه نوشته




نه !

هرگز شب را باور نكردم

چرا كه در فراسوي دهليزش 

به اميد دريچه اي 

دل بسته بودم


ا. بامداد

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش  

پریشان باد زلفِ او
که تا پنهان شود روی ش
که تا تنها مرا باشد
پریشانی ز پنهانش...


ادامه نوشته

تمام.


چه چيز در اين جهان ،

غريبانه تر از زني است

كه خودش را

 و تنهايي اش را بغل ميكند

و مي پوسد

اما حاضر نيست ديگر كسي را دوست بدارد؟


مريم ملك دار

کیست کو بر ما به بیراهی گواهی می‌دهد..*


چاهست و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب

تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود

بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش


سعدی

*عنوان شعر دیگری از سعدی

ماه بالاي ِ سر ِ تنهايي....


ديدي كه از آن روز چه شب ها بگذشت ؟
.......
......
....
..
.
سعدی

پرواز پرواز...


وجودم از تمنای تو سرشار است
 زمان در بستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
 خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز


فریدون مشیری


دیر است ای امید جای درنگ نیست...*



با سروهای سبز جوان در شهر
 از روز پیش وعده دیدار داشتم
 دیوانگی ست
 نیست ؟
اینک تو نیستی که ببینی
با هر جوانه خنجر فریادی ست


حمید مصدق


*عنوان شعریست از مهدی سهیلی

مهربانی‌ات را با گل‌ها در میان بگذار
با سنگ‌ها،
با رودی که می رود،
با خنده‌ی کودکان عراقی،
مهربانی‌ات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمه‌ای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد..

رضا بروسان

تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود!

چشم می بندی
و بغضِ کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود!
 
دفترِ نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی!
خورشید با آبی چه زیبا می شود.

yww1hh7gqofez7qfjmq.jpg

حسن بیاتانی
هم آرایی و شعر تصویر از اینجا

با عشق، سیب هم طعم دیگری ست...‏

قشنگ یعنی چه‌؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه‌ی اشکال
و عشق
تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس...


سیب ها
سهراب سپهری


* خب این شعر سهراب رو (البته همین تیکه و کمی بیشترش رو) قبل تر با تصویر دیگه ای گذاشته بودم اینجا. اما بدم نیامد دوباره و با این مدل هم بیاورم، هرچند آن هم دوست دارم... :)

* کامل شعر را از اینجا بخوانید.


بيچاره دلم ،

 در غم ِ بسيار افتاد...


سعدي

آنجا كه احساس قدم مي گذارد....


سلاخي ميگريست

به قناري ِ كوچكي دل باخته بود


 ا.بامداد

دلتنگیِ کوچه های روستا

حالا
سالهاست
در کوچه های خاکی روستایمان
خبری از خنده و دویدن کودکان نیست
تنها گاهی
قدم های آهسته و عصازنانِ پیرانِ روستا
بر خاک های دلتنگِ کوچه باغ ها...
.
کسی به تازه شهرنشینان بگوید:
دلِ کوچه های روستا،
تنگِ شادی ها و سادگی های قدیم گشته...
دلِ شما تنگ نشده؟


(نجوا رستگار)

عکس از اینجا

* ضمنا متشکر از این همه نظر!!!! میخوام دیگه فقط آخر هفته بیام جواب بدم با این اوضاع :/

بگذار بوى بابونه مستم كند...‏

آن دم که من بهارم و شاد از بنفشه ها
دل را رها کنید که بابونه بو کند...

بابونه ها
محمد نوروزى
كامل شعر در ادامه مطلب


* براى اين بيت تصاوير ديگرى توى ذهنم بود، اما سرآخر همين خوش تر آمد. ياد آن تكه ميافتم كه گفته بودم:
                             به دامنه برو/ كمى بابونه وحشى برايم بياور.../ به درمانم شتاب كن
...
دوست داشتم اون يادداشتم رو...

ادامه نوشته

حسی غریب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد

آن روز غروب 
من از نور خالص آسمان بودم 
هی آوازت داده بودم بیا 
یک دَم انگار برگشتی،‌ نگاهم کردی 
حسی غریب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد 
جز من کسی تُرا ندیده بود


جز روی او که در عرق شرم غوطه زد*

 بر آب
وقتِ رفتن، عکس رخت فتاده؟!
یا باغبان
زِشرمت، گل را به آب داده؟!

سبزواری

*عنوان از صائب تبریزی

در دل جوانۀ امید بايست كاشت

وقتی نفسِ زمین تنگ میشود
وقتی دلِ من از تنگی زمین و زمان گرفته
كه خسته از خود شده و به كار نیست
به رویشِ سبزِ جوانه ای، خوش میشوم
كه امید را با همۀ كوچكی فریاد میزند...
با خود میگویم:
                 
پس من چرا؛ چُنین؟

!

(نجوا رستگار)

* تحت تأثير خواندن اين: "پشت دیواره های اضطرار/ جوانه های اجابت/ می رویند"

دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد...

شانه ات را دیر اوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از ان بال و پرم را باد برد


حامد عسگری

ادامه نوشته

رویایی بر باد!!


پرنده
هی پرنده ی بی پروا
در پی آن فوج گمشده بر مه آشیان مساز!!
من ساختم
باد آمد و همه ی رویا ها را با خود برد!!


سید علی صالحی

بگو از کدام راه میآیی؟

به موسم آمدن ت
تمام مسیر را
تمام راه قدوم ت را
گل باران خواهم کرد
تو فقط بگو از کدام راه میآیی و کی؟

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

+ اینجا