مهربانی‌ات را با گل‌ها در میان بگذار
با سنگ‌ها،
با رودی که می رود،
با خنده‌ی کودکان عراقی،
مهربانی‌ات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمه‌ای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد..

رضا بروسان

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم...

می خواهم

گوش باد را بگیرم

كه این همه دور موهایت نپیچد

وبا زندگی ام بازی نكند.

تو هم كاری بكن

مثلا دكمه پیراهنت را ببند

مثلا دامنت را جمع كن

و فكر كن پیاده رو خیس است...

 

"غلامرضا بروسان"

پ.ن: عنوان مصرعی از سعدی.