دلم گرفته ای دوست

«گروس عبدالملکیان»

«گروس عبدالملکیان»
گفتی:
دوسـتت دارم و من،
بهِ خیابان رفـتم.
فضـــای اتاق،
بـرای پـــرواز
کافی نبود!
"گروس عبدالملکیان"

حالا من مانده ام
و پنجره ای خالی
و فنجان قهوه ای
که از حرف های نگفته
پشیمان است ...

به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی...
به چه دل خوش کرده ای؟!
تکاندن برف
از شانه های آدم برفی؟

من ماهی خسته از آبم
تن می دهم به تو
تور عروسی غمگین
تن می دهم به علامت سوال بزرگی
که در دهانم گیر کرده است

«گروس عبدالملکیان»

دستانِ
من نمیتوانند
نه؛ نمیتوانند
هرگز این سیب را
عادلانه قسمت کنند!
تو
به سهم خود فکر میکنی
من
به سهم تو!

صــداي قلــب نـيست
صداي پـــاي تـــوست
کـه شـبها در سينـــهام مــيدوي
کـافـــيست کمـي خستــه شـــوي
کافـــيست بــايستي …

میریزیم؛
ریز
ریز
ریز
چون برف،
که هرگز هیچکس ندانست،
تکههای خودکشی یک ابر است...

*و کسی چه میداند؛
که من هر روز،
تکه های سفیدِ روحم را می بارم؟!
و ظلمات آسمان بی ستاره؛
در قلبم،
برجاست...
به خودکشی روحم دست زده ام...
آب
تا گردنم بالا آمــده
آب تا لبهایم بالا
آمــده
آب بالا آمـــده
من اما، نمیميـــرم
من؛ ماهی میشــوم...
