وَ ما أدراکَ ما مَرْیَم..

پُکی عمیق به سیگار می‌زنم، هرچند

تو نیستی که ببینی چه می‌کشم، مریم..

شاعر: امیرپیمان رمضانی 

ـــــــــــــــــــــــــــــ

*سلام..

*در ادامه‌ی مطلب، کامل غزل را ـ در دل داستانی که مصطفی مستور تعریف کرده ـ حتماً بخوانید؛ حتی اگر داستان کوتاه «وَ ما أدراکَ ما مَرْیَم» را مثل من، تابه‌حال، ده‌بار خوانده‌ باشید..

ادامه نوشته

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز؟*‎‏

باز دیروز
شهرِ
دوازده میلیون و هفتصد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران
خالی بود
بس که در سفری

تهران
مصطفی مستور
"چند روایت معتبر درباره دوزخ"
از کتاب "تهران در بعدازظهر"
*

عین شین قاف

حرف كه می‌زنی
من از هراس طوفان
زل می‌زنم به میز
به زیرسیگاری
به خودكار
.
تا باد مرا نبرد به آسمان.
.
لبخند كه می‌زنی
من
ـ عین هالوها ـ
زل می‌زنم به دست‌هات
به ساعت مچی طلایی‌ات
به آستین پیراهن ا‌ت
تا فرو نروم در زمین.

دیشب مادرم گفت:
تو از دیروز فرورفته‌ای

در كلمه‌ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه‌ها!‏

همۀ این هزارها...‏

همه‏ ی این هزار حرف نگفته
این هزار شعر نسروده٬
همه‏ ی این هزار قاصدکِ سپید
 
ـ قاصدان هزار «دوستت دارم»ِ نگفته ـ
که با تفرق ابدی
تنها یک فوت فاصله دارند٬

نثار تویی که به فروتنی «نیستی»
در تک تک سلول های روح من
لانه کرده ای...

هزاران قاصدک سپید

مصطفی مستور

اين جهان تجلي‌گاه ِ اوست


من گاهی از شدتِ وضوح ِ خداوند در کودکان
پر از هراس می شوم و
دل‌‌م شروع می کند به تپیدن.
دل‌م آن قدر بلند بلند می تپد
که بهت‌‌زده می دوم
تا از لایِ انگشتانِ کودکان
خداوند را 
برگیرم..


مصطفى مستور
روی ماه خداوند را ببوس

بیچاره؛ دست های دلتنگ شده ام...‏

وقتی که دل دست‌هایم
تنگ می‌شود برای انگشتان کوچکت
آن‌ها را می‌گذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوری‌ ات را معنا کنم!‏

پرهیزکاری های صوفیانه


در اين هستي غم انگيز

وقتي حتي روشن كردن يك چراغ ساده ي «دوستت دارم»

كام زندگي را تلخ مي كند

وقتي شنيدن دقيقه اي صداي بهشتي ات

زندگي را

             تا مرزهاي دوزخ

                                   مي لغزاند

ديگر – نازنين من –

چه جاي اندوه؟!

چه جاي اگر؟!

چه جاي كاش؟!

و من؛

         – اين حرف آخر نيست –

به ارتفاع ابديت دوستت دارم...

حتي اگر به رسم پرهيزکاري هاي صوفيانه

از لذتِ گفتنش، امتناع كنم!

مصطفی مستور