تنهايي ِسپيد ...
در چشم ِ من ،
هميشه زمستان است..
گلسرخي
در چشم ِ من ،
هميشه زمستان است..
گلسرخي
شب سرودش را خواند
نوبت ِ پنجره هاست..
سهراب
دلم پُر است از آهنگ ِ كافه ي غمگين
نصيبم از تو فقط يك ترانه ي خالي است
بياوريد كه قليان ِ رنج را بكشم
جهان بدون ِ تو يك قهوهخانه ي خالي است
آرش پورعليزاده
از صفای ضریح دم نزنید
حرفی از بیرق و علم نزنید
گریه های بلند ممنوع است
روضه كه هیچ، سینه هم نزنید
كربلا رفته ها كنار بقیع
حرفی از صحن و از حرم نزنید
زائری خسته ام نگهبانان
به خدا زود می روم، نزنید...
مجيد تال
پ.ن: هشتم شوال، يوم الهدم، سالروز تخريب حرم ائمه بقيع توسط وهابيون.
هشت شوال آسمان لرزید ... دید صحن و مناره می سوزد
بارگاه بقیع ویران شد ... دل بی راه و چاره می سوزد
ت.ن: گذاشته بودم كه اين شعر را حتما اينجا بياورم، اما هربار به دليلى نميشد تا الان. به هرجهت، پست براى تاريخ منظور گذاشته شد. اين تصوير هم مناسب بود. (هر دو عكس و اصل همراهی از ايشون)
اين هم يادداشت قديمى خودم در وبلاگ اصلى با لينك هاى خوب و زيارت ائمه بقيع.
كامل شعر را در ادامه مطلب، بخوانيد حتما.
این که بر گونه ات فرو می غلتد
اشکِ نمک سوده ی تو نیست!
آرزوهایِ دلِ مرده یِ من است
که سیاه مست
از پستویِ میکده دویده است به بازار
تا به طبلِ عداوت بکوبد!
من که در لخت ترین موسم بی چهچهه سال
تشنه زمزمه ام
بهتر آن است که برخیزم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نشقه مرغی بکشم
سهراب سپهری
بيدل دهلوي
غريق ِ بحر ِ مودت،
ملامتش مكنيد..
جناب ِ سعدي
باز اي سپيده ي شبِ هجران،
نيامدي..
..
صبرم نديده اي كه چه زورق ِ شكسته ايست؟
..
اي تخته ام سپرده به طوفان ،
نيامدي..
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند ...
<<حسین پناهی>>
پ.ن: به بهانه سالمرگ حسین پناهی...
رسول نجفیان: «حسین برای بازی در یك گل و بهار مرحوم مقبلی را انتخاب كرده بود. پرسیدم چرا گفت چون سیب را با پوست می خورد.»
اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است
دل هامان به سانِ کاروانسرا
در ابتدای جوانی، پر رفت و آمد و شلوغ
زمان كه بگذرد، گه گاهى قدیمی ترها و آشناترها سراغش مىآیند
جلوتر اما؛ شاید یك دو آشنای قدیمی راه كج كنند، آن هم محض تجدید خاطره
و
در آخر فقط خودش میماند و خدای خودش.
پر از خاطره و یادگار از مسافرهایی كه آمدند و مهمان شدند و رفـ ـتـ ـنـ ـد...
از این سفره ها معجزه دور نیست
ببیـــن دســت دنیا تو دســت منه
دعا می کنم تا اجابت بشه
دعا می کنم چون دلم روشنه...
هیچ اتفاقی قرار نیست بیـفتد.
اما،
آدمی اســت دیگر،
همیشه
منتـــظر میمـاند!
"اورهان ولی"
نه درویش بی کفن در خاک رفته
نه دولتمند بُرده یک کفن بیش
با برفی که بر رویِ موهایم نشسته
به نزدِ تو می آیم
و واژه هایم را
پیش پاهایت می گذارم!
تو نیز مثلِ من غمگینی
چرا که روز کوتاه است
سال کوتاه است
زندگی کوتاه است
خیلی کوتاه است
آنقدر کوتاه
که نمی توان با قاطعیت
آری گفت!
رزه آوسلندر
پ.ن: با این تصویر هم مناسب بود...