تنهايي ِسپيد ...


در چشم ِ من ،

 هميشه زمستان است..



گلسرخي

زمزمه ی پنجره ها..

شب سرودش را خواند

نوبت ِ پنجره هاست..


سهراب

خالي.


دلم پُر است از آهنگ ِ كافه ي غمگين

نصيبم از تو فقط يك ترانه ي خالي است


بياوريد كه قليان ِ رنج را بكشم

جهان بدون ِ تو يك قهوه‌خانه ي خالي است



آرش پورعليزاده

طای دسته دارت کو؟!

هلا ای پایتخت پیر! طای دسته دارت کو؟!
بگیرد دستِ من را آه!
طهران شد چه تهرانی...

قرعه ی کار به نامِ من دیوانه زدند...

یک بار
به من قرعه یِ عاشق شدن افتاد
یک بارِ دگر، بارِ دگر، بارِ دگر... نه!

فاضل نظری

پ.ن: عنوان از حافظ

ادامه نوشته

گریه های بلند ممنوع است

از صفای ضریح دم نزنید
حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است
روضه كه هیچ، سینه هم نزنید

كربلا رفته ها كنار بقیع
حرفی از صحن و از حرم نزنید

زائری خسته ام نگهبانان
به خدا زود می روم، نزنید...

پشت دیوار بقیع

مجيد تال


پ.ن: هشتم شوال، يوم الهدم، سالروز تخريب حرم ائمه بقيع توسط وهابيون.
                                            هشت شوال آسمان لرزید ... دید صحن و مناره می سوزد
                                               
بارگاه بقیع ویران شد ... دل بی راه و چاره می سوزد 

ت.ن: گذاشته بودم كه اين شعر را حتما اينجا بياورم، اما هربار به دليلى نميشد تا الان. به هرجهت، پست براى تاريخ منظور گذاشته شد. اين تصوير هم مناسب بود. (هر دو عكس و اصل همراهی از ايشون)

اين هم يادداشت قديمى خودم در وبلاگ اصلى با لينك هاى خوب و زيارت ائمه بقيع.

كامل شعر را در ادامه مطلب، بخوانيد حتما.

ادامه نوشته

هیچ پروازی...

این موسیقی اسپانیایی
که فرودگاه را به گریه انداخته،
مرا به یاد تو می اندازد...

«عزیزم!
هیچ پروازی
بخاطر دلتنگی مسافرش
لغو نمیشود...»



سارا خوشکام
پ.ن: اینجا را هم ببینید....

سیاه مست از پستویِ میکده دویده است به بازار...

این که بر گونه ات فرو می غلتد
اشکِ نمک سوده ی تو نیست!
آرزوهایِ دلِ مرده یِ من است
که سیاه مست
از پستویِ میکده دویده است به بازار
تا به طبلِ عداوت بکوبد!


شعر: شارل بودلر
ترجمه: علیرضا بدیع

بهتر! نبودی...



والله كه بي تو شهر، خود را حبس ميكرد
بهتر! نبودی بغضِ طهران را ببینی

تهران مان، طهران نشد
بهتر! نبودی

این راهزن،
این راه بندان را ببینی


-سید احمد حسینی

ببار ای باروون..ببار....


بر اين باغ ترك‌خورده
براين پاييز طولاني
رسول ِتازه ای بفرست 
با اعجاز ِبارانی...

 


مصطفی حسن زاده 

مي‌روي....


تو براي هميشه مي روي
ومن چه قدر كار روي سرم ريخته 
خاطرات زيادي براي فراموش كردن دارم...


مهدی شایان

مرغ باغ ملکوتم...


 من که در لخت ترین موسم بی چهچهه سال
 تشنه زمزمه ام
بهتر آن است که برخیزم
 رنگ را بردارم
 روی تنهایی خود نشقه مرغی بکشم 



سهراب سپهری

وه كه جدا نميشود ، فكر ِ تو از خيال ِ من...


با این‌همه
در من زنی‌ست
که دوست‌ات می‌دارد..

..مریم ملک‌دار..

پرواز.....


دلم گرفته نه از تو ، كه از تمام ِ زمين
كسي نبود دلم را به آسمان ببرد؟


آرش شفاعی





گفتي كه رفته رفته چو عمر آيمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت،
 رفته رفته 

ر ف ت...



محتشم كاشاني




وحدتِ دل‌ها...

خود به جهان در مرا ، يك دلكي بود و بس
ما همه چون  یک دلیم، قصد ِشبیخون چراست؟




نظامی






وحدتِ دل‌ها...

خود به جهان در مرا ، يك دلكي بود و بس
ما همه چون  یک دلیم، قصد ِشبیخون چراست؟




نظامی






بي سامان.....


  

ديگر به كجا مي روي اي طالب ِ آرام ؟

 گردون، تپش‌آباد و      

زمين زلزله دارد    
 .  

بي‌دل دهلوي



نگاهت مي‌برد مرا از خود...

غريق ِ بحر ِ مودت،

ملامتش مكنيد..


جناب ِ سعدي 


نيامدي....



باز اي سپيده ي شبِ  هجران،

 نيامدي..

..

صبرم نديده اي كه چه زورق ِ شكسته اي‌ست؟

..

اي تخته ام سپرده به طوفان ،

 نيامدي..



شهريار





دعا کردیم که بمانی...

 



دعا کردیم که بمانی
بیایی کنار پنجره، باران ببارد
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگی است
رفتی پیش از آن که باران ببارد

سید علی صالحی

سهم دل من...




به تمنای تو دریا شده ام گرچه یکی است
سهم یک کاسه آب و دل و دریا از ماه....

فاضل نظری

پ.ن: باید یواش یواش خداحافظی کرد انگار با نغمه های...اللهم رب شهر رمضان...

آوار عشق...


هیچ وقت

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه سیبی

 که به خاطر لرزش دستانم

در زیر آواری از رنگ ها

 ناپدید ماند ...

 

<<حسین پناهی>>


پ.ن: به بهانه سالمرگ حسین پناهی...

رسول نجفیان: «حسین برای بازی در یك گل و بهار مرحوم مقبلی را انتخاب كرده بود. پرسیدم چرا گفت چون سیب را با پوست می خورد.»


حوّا هم که باشی، من آدم نمی شوم....

حوّا هم که باشی

من آدم نمی شوم
پس بی خودی جایِ بوسه
سیب تعارفَم نکن!

رضا کاظمی

دلیل عشق بودی...


روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود

اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است




فاضل نظری

پ ن: ماه خوب من...
رمضان

زين كاروانسرای بسی كاروان گذشت...‏‏

دل هامان به سانِ کاروانسرا

در ابتدای جوانی، پر رفت و آمد و شلوغ

زمان كه بگذرد، گه گاهى قدیمی‏ ترها و آشناترها سراغش مىآیند

جلوتر اما؛ شاید یك دو آشنای قدیمی راه كج كنند،‌ آن هم محض تجدید خاطره
و در آخر فقط خودش میماند و خدای خودش.

پر از خاطره و یادگار از مسافرهایی كه آمدند و مهمان شدند و رفـ ـتـ ـنـ ـد...


دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

پیراهنِ تو...

جهانی را به تسلیم وا داشته ای
با پیراهنی سفید
بی تابِ گریختن از دستِ بندِ رخت!

چه مهمونى باشكوهى شده...‏

از این سفره ها معجزه دور نیست
ببیـــن دســت دنیا تو دســت منه

دعا می کنم تا اجابت بشه
دعا می کنم چون دلم روشنه...

سفره افطار
هماهنگى از اينجا
براى شنيدن

انتظار و دیگر هیچ!


هیچ اتفاقی قرار نیست بیـفتد.

اما،

آدمی اســت دیگر،

همیشه

منتـــظر می‌مـاند!


"اورهان ولی"



موسیقی  آرام ... ای عشق!



عشق را بگو
آخر میهمانی مان
در بین خانواده ها
با شعر سخن کند
یک موسیقی آرام و دلپذیر
و احساس سبک شدن
و بعد از آن تکرار آن
اما در سکوت




عشق دعوت است به جمع مان
ای زمزمه ی دلنشین
آوازت یکبار خوش است
اما تا آخر داستان زندگی
این ناب شعر را دیگر
با هیچکس جز او مخوان

مصطفی موسوی


دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست!

مرا
هزار امید است
و هر هزار
تویی

ادامه نوشته

آنچه را  نپاید...دلبستگی نشاید...!




تو در درون اینه می بینی
 نقش خطوط خسته پیشانی
پیری شکستگی و پریشانی
 ایینه ها دروغ نمی گویند ...
 
و من
 آن قدر صادقم که صداقت را
 چون آبهای سرد گوارا
 با شوق در پیاله مسگون صبح نوشیدم
 و بیم من همه این بود که مباد
تندیس دستپرور من
 در هم شکسته گردد
و بیم من همه این بود که مباد
روزی به ناگه از سرانگشت پرسشی
عریان شود حقیقت تلخی که هیچگاه
پنهان نمانده بود

حمید مصدق

چه با خود میبریم؟

به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبرِ دولتمند و درویش

نه درویش بی کفن در خاک رفته
نه دولتمند بُرده یک کفن بیش

باباطاهر

آه امید...آه ...





من از کدام دیار آمدم که هر باغش
هزار چلچله راگور گشت و بی گل ماند

من از کدام دیار آمدم که در دشتش
نه باغ بود و نه گل
 تیر بود و مردن بود
و در تب تف مرداد
 جان سپرد

گذشت تابستان
دگر بهار نیامد

و شهر شهر پریشیده
بی بهاران ماند
 و دشت سوخته در انتظار باران ماند

امید معجزه یی ؟
 نه
 امید آمدن شیر مرد میدان ماند
اگر چه بر لب من از سیاهی مظلم
و پایداری شب
ناله هست و شیون هست

 امید رستن از این تیرگی جانفرسا
هنوز با من هست
امید
 آه امید
 کدام ساعت سعدی
 سپیده سحری آن صعود صبح سخی را
به چشم غوطه ورم در سرشک خواهم دید؟

حمید مصدق

پ.ن:

به یاد مجتبی جراحی ، پویا کیوان و آیدین بزرگی
(+)

سه کوهنورد ايرانی که در ۲۹ تیر ۱۳۹۲ بعد از صعود به قله برودپیک و گشایش مسیری به نام ایران، هنگام بازگشت مسیر را گم کرده و ناپدید شدند...
 بعد نوشت:
بنا به تذکر یکی از خوانندگان گرامی بر این مطلب که رسانه های دولتی اخبار این حادثه را منعکس کرده اند نوت قبلی تصحیح میشود!
بی مهری و بامهری مسئولین محترم  رسانه پای این دوست گرامی :)

تو نیز مثلِ من غمگینی، چرا که روز کوتاه است...



با برفی که بر رویِ موهایم نشسته
به نزدِ تو می آیم
و واژه هایم را
پیش پاهایت می گذارم!
تو نیز مثلِ من غمگینی
چرا که روز کوتاه است
سال کوتاه است
زندگی کوتاه است
خیلی کوتاه است
آنقدر کوتاه
که نمی توان با قاطعیت
آری گفت!

رزه آوسلندر


پ.ن: با این تصویر هم مناسب بود...