ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است*

گـریه نکرده ام
از وقتی نیستی،
هی گرد و خاک می رود
توی چشمم!

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است

ز بیخودی طلب یار می‌کند «حافظ»
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است!

روحم هنوز به خانه برنگشته...

برای قدم زدن با تو
هر از گاهی
از خودم
بیرون می زنم،
روحم هنوز
به خانه بر نگشته!

کامران رسول زاده