میخواهی باش، میخواهی نباش! من برایت چای میریزم!‏

تو نیستی
اما من برایت چای می‌ریزم
...

برایت چای میریزم

‏...
چه فرق می‌كند؟
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می‌كنم!

رسول یونان


* پیشنهاد میکنم، ادامه مطلب رو ببینید حتما، هم برای خوندن کامل شعر، هم دیدنش پست با اون فرمت :)‏

ادامه نوشته

دلم برای کسی تنگ است

دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی .... دگر کافی ست

حمید مصدق

جاده

جاده گفتی یعنی رفتن ؟
جاده یعنی تکرار همین واژه ؟
دریغ
دوست دانایم دانا باش
که حقیقت بس غمناکتر است
جاده رفتن نیست
که تو بتوانی با آسانی
چند کمند
سوی آفاقی چند
از پی صید ابعاد زمان اندازی
که به دام آری آهوهای می روم و خواهم رفت و خوا...
که به بند آری ‌آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نیست

منوچهرآتشی

ادامه نوشته

ستارگانِ شب، هیاهو دارند

ستاره ھا را می بینم
ھر شب
با این که دورند

و تو را در روز ھم، نمی بینم
کاش ستاره بودی...

  عمید صادقی نسب

پ.ن: قبلا این عکس توی گوگل ریدر شِر شده بود!

به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد

به آفتاب
سلامی دوباره
خواهم داد...

به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد

فروغ فرخزاد

* خواستم برای 777مین پست وبلاگ، یک پست امیددار بیارم، این شد که قرعه به نام این عکس و شعر خورد، وگرنه حس خودم با این حال، همراه نیست!

ادامه نوشته

پریشونیِ زلفونت، پریشون خاطرُم کرده

طرّه آشفته -چنین- در گذرِ باد، مرو
كه پریشانیِ زلف تـو، پریشـانم كرد

زلف پریشان
صحبت لاری
* نمیدونم عنوان رو از جایی/آهنگی شنیدم یا همین جوری اومد، اما دلم خواستش خب.

آه... دلم..‏

دلم شاخه ‌ای
که می‌خواهد با پرنده پرواز کند
دلم شاخه‌ ای
که در وداع ِ پرنده، تکان می‌خورد...


سیلی خورِ امواجم...‏

به جای شُکر، گاهی صخره ها در گریه می‏گویند:
"چرا سیلی خورِ امـواجِ دریـا ساختی، ما را؟"*

امواج و صخره ها

فاضل نظری

ادامه نوشته

آیینه؛ سر بدزد


آیینه سر بدزد که کورند سنگها
فرسنگها ز عاطفه دورند سنگها
تـا آبها دوبـاره بیافتند از آسیاب
این روزها چقدر صبورند سنگها

آیینه چون شکست، به تکثیر می رسدبیهـــوده در تـدارک گـــــورند سنــگهــا
باید قدم گذاشت ولیکن به احتیاط
کز دیرباز، سدّ عبورند سنگ ها

این است حرف تیشه ی آتش زبان که گفت
مثل همیشه تابع زورند سنگ ها
از سنگ جز سقوط توقع نمی رود
در قله بس که مست غرورند سنگ ها


* این شعر رو جایی دیدم بدون ذکر نام شاعر

چهره‌ی رویا


http://raze-sarbaste.persiangig.com/new2/royaeparvaz.jpg

نه

غربت تصور واژه‌های من نیست
غربت جای خالی توست

در خیال شعری
که دست به هرچه می‌ساید

تویی ..نبودنی
که مثل عمر

بر چهره‌ی رویا ترک می‌خورد
و دست‌هایش را می‌لرزاند
وقتی امید مثل عطر نیلوفر
در مرداب فرو می‌رود

غربت، آرزوی صدا کردن نام توست
با همان لحن  روز نخست

تو نیستی
و غربت، سرگیجه‌ی رنگ های روشنی‌ست
که هر روز
دور از آفتاب تو
با رویای رنگین‌کمان
در ابرهای تیره گم می‌شوند


ماندانا زندیان

                                                

 

آخر خطّم (ویرایش شد)

lastline

تو صدایم می کنی، می خوانی ام که پیش آیم و جوابی بدهم تا کنارت جایم خالی نباشد.                              ۱

از رنگین کمان هفت خطِّ چشمانم می خوانی ام، امّا…                                                                                  ۲

امّا من همین چند سطرم، نه بیش تر. همین نوشته ی هفت خطّم.                                                              ۳

تو شاید در سکوت [ــَت] هزار بار بخوانی ام. بخوانی که کنارت باشم.                                                             ۴

گرچه می دانی نه من در راهم، نه جوابی و باز می خوانی ام.                                                                       ۵

و من همچنان در کنارت همان جای خالی ام. [بدون هیچ کلمه ی مناسبی!]                                                   ۶

منتظرم نباش. آخر همین خط به سیم آخر زده ام، رفته ام. آن قدر که حالا آخر خطّم…                                     ۷

________
مسیح
(آخرین ویرایش: شنبه ۱۳ اسفند ۹۰)
——————
فایل PDF: آخر خطّم

(آخرین ویرایش: سه شنبه ۹ اسفند ۹۰)
_______
فایل صوتی: با صدای من!
(ضبط: ۲۶ اسفند)

چرا صدایم کردی..؟

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new2/353050_nbbyIBK0.jpg


بی تو نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم...
چرا صدایم کردی ؟

                  چرا ؟؟؟؟؟                  

        حسین پناهی




* موسیقی پس زمینه بلاگ از فیلم خیلی دور خیل نزدیک - فصل مرگ ستارگان (+)

** صفحه مربوط به کدهای موسیقی بلاگ شعرها وتصویرها

کوچۀ تنهای بارانی

شب است بی تو در این کوچه‌ ‌های بارانی
نه! پلک پنجره ‌‌ای در تب پریدن نیست

کوچه بارانی

مژگان عباسلو

* دکلمه اشعار شاعر را از اینجا بگیرید، ضمن اینکه کامل بیت انتخابی این پست هم خوانده شده.

برای رویایت همیشه وقت هست...

http://www.the-grecian-urn.com/pot1-door-large.jpg


وقتی که خانه نیستم
کلید را دم پله اول
زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام
رویایت اگر آمد
پشت در نمی ماند

سيروس جمالي

تمنای نگاه...

 

 

نگاه ..
انسوتر از چشمه ی خورشید
زیر درخت امید
برگ ها به سرنوشت
سایه قسمت میکنند

درپناه سایه ی سرنوشت
رهگذری
زبیم گزند نگاهی،
در خزان  عمری که میرود
                              ارمیده است
تا که روزی برگ سبز خیال
رقص رقصان
به هتک حرمت باد
بر بسترخمار چشمانت هبوط کند

آنروز باقی مانده ی قسمت
بعلاوه خارج مانده ی سرنوشت
شاید بشود سهمی  از تمنای نگاه من!!


دلنوشته ها
م.ب
تابستان -
۸۹

*برای شنیدن
با صدای خودم

کمی بالاتر به چشمه ای می رسند

گفتند شعر هایِ من
جوشش دریاست
خروش رود
بی شک کمی بالاتر
به چشمه ای می رسند
که تو هستی.


آبشار فدامي (بهار۹۱- فارس)

در غياب اين همه اتفاق...!

http://s2.picofile.com/file/7168678274/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86_10_%D8%B3%D9%86%DA%AF.jpg

سراسر امروز
باران بارید
اگر از سنگ‌ها آهی بر نمی‌خاست
جز من چه‌کس
غیاب تو را می‌دانست ؟
                                                                     شمس لنگرودی

ای دلبر فراری دل‌ بی‌قرار کن



عشقت، پلنگ وحشی آدم‌ شکار کن
چشمت، رمیده آهوی دائم‌ فرار کن

گیسوی انبرین تو سنبل به باد ده
ابروی خنجرین تو گل‌ تار و مار کن

اخم تو دی‌کننده‌ی اردیبهشت‌ماه
لبخند جان‌فزات زمستان‌بهارکن

بردی ز دل قرار و قرار این چنین نبود
ای دلبر فراری دل‌ بی‌ قرار کن

یک تابش از نگاه شما آفتاب‌سوز
ای نام نیک، یک‌شبه بی‌اعتبار کن!


"محمدرضا طهماسبی"

باز باران به شیشه ها میزد، دل من بی قرار چون آن شب

قراری نیست
برای بی قراری من
تو پشت هیــچ پنجره ای نیستی
راستی کجایی؟

پنجره بارانی و دلِ تنگِ من

شاعر؟!


* نظرتون راجع به این تصویر یا این یكی یا یكی كه از زاویه دیگه ای باشه و یه پنجره خالی رو نشون بده، هم بگید، پلیز. این كه كدومشون بیشتر همخوانی دارن با شعر به نظرتون؟

ماه من! حسرت به دل بگذاشتی ام

مثل ماه
در آسمان ابری
می آیی
میروی
و من
در حسرت یک کلمه
یک آوا
...

ماه آسمان ابری

شاعر؟

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

در سکوت،
آن که می اندیشد، نجوایِ قلب را می شنود.
در اعتماد،
آن که درمان می کند، شفا می دهد.
در مقامِ ایمان،
سنگ به پروانه تبدیل می شود.



تهران (اوشان- فشم) تابستان 90
دکتر راشل ریمن (+)

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود

"حافظ"

بی خاطره، نو میشه...‏

بهار فصل عجیبی ست
از هر درخت گلی می‏روید
بدون خاطره ای از بهار قبل!‏

رفته ای و زندگی را با خود برده ای...‏

باد
قاصدک را برد
تو
تمام ِ باغ را*

قاصدک ها

محمد درودگری

* عکس روی دامنه پرشین گیگ.

زمانه هیچ نبخشد که بازنستاند

ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که می رسند ز پی رهزنان بهمن و دی

چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هو هو
منه ز دست پیاله، چه می‌کنی؟ هی هی

بهار 91 شیراز

حافظ شیرازی

حتی تو؟!


http://raze-sarbaste.persiangig.com/new2/azdastraft.jpg


بگذار هر چه از دست میرود برود !
آنچه را میخواهم که به التماس نیالوده باشد

هر چه باشد
حتی زندگی…



ارنست چه گوارا

قصه ی ویرانی!

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new2/1920-1200-48038-1280x960_b.jpg

قصه ی  ویرانی شاید

برگردد به داستانهای هزار و یک شب

ویا افسانه رستم وسهراب...

ویا شاید در خلال داستانهای کوهکن...

و حتی  فراز وفرودهای این سی سال زندگی نکرده!

عشق ها ی به ثمر نرسیده!

رفتن های به مقصد نرسیده!

فراق های به وصال نرسیده!

اینها همه قصه اند...قصه ی ویرانی!

اما

قصه ی پاییز و برگ ریخته...

قصه ی دریا و کویر تشنه...

قصه ی من و آن نگاه خسته ...
                                    هیچکدام قصه نیست!

قصه ها،
انجا که تمام میشوند،
               شروع نمیشوند!!!


دلنوشته ها...
م.ب
+تصحیح شده در فروردین91




+اصل این دلنوشته از میان کامنتهای این
پست برآمدو این آیتم هم خوان شده ی نجوا دلیلی شد برای تغییر وباز آوریش!

اگر هنوز بارانی هست...

دستهایت را چتر دلتنگی ام کن

                                 اینجا گریزی برای تنهایی نیست

تا هست قانونی برای تلاقی دو نگاه

                تا هست پلی برای رسیدن

                          تا هست بارانی برای تر شدن...

                                         دستهایت را چتر دلتنگی ام کن

                                                                 اگر هنوز می بینی

                                                                 اگر هنوز می توانی...‏

           اگر هنوز بارانی هست...

   دلنوشته ها

شبیهِ چایِ بابونه

پُری از حس آرامش، شبیه ِ چای ِ بابونه
با لبخندای شیرینت، تنفس می‏كنه خونه...‏‏

چای بابونه و حس آرامش

ودیعه عزیزدوست

بعد مرگم هم تو را فریاد خواهم زد...‏

از بهار
تقویم می‌ماند
از من
استخوان‌هایی که
تو را
دوست داشتند...‏‏

 

الیاس علوی


ت.ن: ‏
‏- از اونجا که فضای تصویر پست قبلی آورده شده، به این تصویر میخورد به نظرم، (به خاطر نقاشی بودن جفت شون) ترجیح دادم این رو حالا بیارم، از آرشیو مشهورم :دی
‏- نمیدونم چه قدر با دیدن تصویر، شعر میتونه به ذهن متبادر میشه (بدم نمیاد نظرات رو بدونم که انتقال میده یا نه؟). به هرحال بعد از دیدن تصویر، این شعر به ذهن من اومد.

رویا...

همه ی راز ِ علاقه ی آدمی به آدمی

همین رویای ساده ی رفتن

و بعد بی خبر آمدن های همیشه ی اوست


http://raze-sarbaste.persiangig.com/new2/f_1mkuflv1rm_6107664.jpg



رویای دانه...

http://img4up.com/up2/57780318720044554180.jpg

بغض در گلو بشکست

زین بیداد
زین پیچشش درد
زین هیاهوی باد
زین خاک سرد!

خون در چشمان بشکفت
باز قطره ای گرم
برآشفت رویای دانه  ایی خام
خفته در بستری ارام
با پیچش درد
با زمزمه ی باد
با تکانهای دل..
پرشهای پلک!
لرزشهای دست…!
سکوتهای چشم…
قدمهای سست…
کابوس دانه به ثمر نشست…
وقت ،وقت سبز شدن بود…

دلنوشته ها....
م.ب (ا
سفند- ۸۹)

بیا...


نان تازه بگیر
به خانه‌ام بیا
دریانورد خسته!
می‌خواهم لباس‌های خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت..
بگویی
شانه‌هایم
سکان زندگی توست
و من
پنجره‌های این شهر طوفان‌زده را محکم ببندم...


سارا محمدی اردهالی

سـر بـه زانـوی خـیـال تـو هـلـالـی شـده‌ام

سـر بـه زانـوی خـیـال تـو هـلـالـی شـده‌ام         آن قـدر مـیـل بـه ابـروی تو دارم که مپرس
از خـم مـوی تـوام رشـتـهٔ جـان مـیـگـسلد          آن قـدر تـاب ز گـیـسوی تو دارم که مپرس

 


محتشم کاشانی
برای دیدن یک تصویر مرتبط اینجا را کلیک کنید.
برای خواندن متن کامل شعر به ادامه ی مطلب بروید.

ادامه نوشته

صدایم کن...‏

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دلِ شکفتۀ مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن

صدایم کن صدای تو ترانه ست

عمران صلاحی
* همیشه این سه شعر با هم در ذهنم می آیند:

- اولی همین که در پست آوردم و البته قبل از این هم در این وبلاگ با تصویر دیگری آورده شده.


- دومی شعر سهراب که:

                                   صدا کن مرا
                                   صدای تو خوب است 
                                   صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
                                   که در انتهای صمیمیت حزن می روید...

- سومی هم مربوط به آهنگی که علیرضا عصار خوانده و عنوان برگرفته از آن ست:

                                    صدایم کن، صدای تو ترانه ست... کلامت آیه های عاشقانه ست...

ناز انگشتای بارون تو باغم می‏كنه

من باهارم، تو زمین
من زمینم، تو درخت

من درختم، تو باهار
من درختم، تو باهار...‏
  ناز انگشتای بارون تو، باغم می‏کنه
میون جنگلااا، طاقم می‏کنه...‏

نوازشم كن با انگشت هاي باراني

احمد شاملو
برای شنیدن
* آهنگ خونده شده رو شعر و كل شعر رو دوست دارم. حس خوبی داره.
ضمن اینكه خاطره داره برام. من رو میبره به سالهای 77-78. اولین بارهایی كه از تی وی چنین آهنگایی شنیدیم. خوب یادمه كه یه شب كه تی وی همینجور و طبق معمول برای خودش روشن بود و هركس به كار خودش. مامان داشت تلفن حرف میزد. حتی یادمه با كی. یهو تی وی یه آهنگ گذاشت كه گوش هام تیز شد. داداش بزرگه رو صدا كردم، گفتم: بیا، داریوش داره میخونه... میدونستم بعیده اما خب خیلی شبیه بود، خصوص تو اون چندثانیه اول خیلی شك برانگیز بود... گفتم شاید اتفاق خاصی افتاده. حتی داداشم هم شك كرد. به مامان گفتیم تلفن رو ول كن بیا گوش كن. مامان كه شنید، به پشت خطی گفت بزن تی وی و بشنو! خلاصه اوضاع خنده و جالبی بود. بعدتر فهمیدیم خشایار اعتمادی بود خواننده ش.
هوای خوب بهاری
امروز و نم بارون ش، سبب زمزمه ش تو ذهنم شد.
ادامه نوشته