زمین در انتظار تولد یک برگ...
زمین در انتظار تولد یک برگ
من در حال شمارش معکوس
صفر همیشه پایان نیست
گاه آغاز پرواز است...
قدسی قاضی نور
"مثل یک حباب آبی"
* ممنون خواهم شد نظرتون رو راجع به همراهی شعر با این عکس یا این عکس رو بگید.
زمین در انتظار تولد یک برگ
من در حال شمارش معکوس
صفر همیشه پایان نیست
گاه آغاز پرواز است...
قدسی قاضی نور
"مثل یک حباب آبی"
* ممنون خواهم شد نظرتون رو راجع به همراهی شعر با این عکس یا این عکس رو بگید.
پیراهن گل دارت را
از صندوقچه در آور
غنچه هایِ نشکفتۀ زیادی دارد
بهارِ نزدیک است!
میرابوالقاسمی
از باغ پیراهنم
کمی گل برایت آورده ام...
قول میدهم مستت کنند
این گل ها
این آغوش...
چادرت بوی شکوفه میدهد
چادرت را پهن
کن
بهار من!
تا زمین، سبز
شود
فقط چند روز دیگر پیشم بمان...
پ.ن: هرچند امسال اصلا آدم برفی نساختيم و زمستان مان حس
خوب زمستان برفی نداشت، اما دلم خواست اين آخرهای زمستان، اين پست رو
بياورم.
ضمنا عكس را از اينجا برداشتم، شعر آنجا هم خوب است:
همه جا صحبت از ایّام بهار است
ولی …
کودکی هست هنوز،
که به آغوشِ پر از برفِ تو
عادت دارد …
من از عطرِ آهستهی هوا میفهمم
تو بايد تازهگیها
از اينجا گذشته باشی.
گفتوگویِ مخفی ماه وُ
پردهپوشیِ آب هم
همين را میگويند.
ديگر نيازی به دعای دريا نيست
گلدانها را آب دادهام
ظرفها را شستهام
خانه را رُفت و رو کردهام
دنيا خيلی خوب است،
بيا!
علامتِ خانهبودنِ من
همين پنجرهی رو به جنوبِ آفتاب است،
تا تو نيايی
پرده را نخواهم کشيد.
پر از جمعه های بدون توام
ولی انتظارت هنوز با منه
به این جمعه خوش بین تر از سابقم
تو داری میای...
"من دلم روشنه"
* آخرین جمعه سال حس غریبی داره، یک سال هم گذشت اما...
** آهنگ زیبای این شعر رو با صدای پویا بیاتی می تونید از اینجا دریافت کنید.
*** السلام علیک یا بقیة الله
امسالم و پیرارم و پارم رد شد
از شهر جوانی ام قطارم رد شد
مانند زنی سبزه بهار عمرم
زنبیل به دست از کنارم رد شد
+ آدمی که منتظر است هیچ نشانی ندارد، هیچ نشان خاصی...!
فقط با هر صدایی برمی گردد!
(این هم خیلی خوب مینشست به تصویر. با تشکر از کسی که برایم آوردش.)
جنگ یک روزنه با خواهش نور
جنگ یک پله با پای بلند خورشید..
* عکس و شعر با هم از اینجا آورده شده، خوشم اومد.
** دلنوشته خودم:
و تنها نور
نور؛
این آرامِ تابان
این سان آهسته و پر قدرت
از روزنه ها میگذرد...
پ.ن: تصویر اثرِ ماریا زلدیس نقاشی با مداد
عنوان از حافظ
زخمی كهنه ام!
سايه رنجی پايان يافته!
دوستت دارم
و به لمس سرانگشتانت بر سايه اين زخم
دلخوشم...
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه!
کسی که می گریزد،
از گم شدن نمی ترسد...
بیا و
برای این دوست داشتن ات
فکری بکن!
جا نمی شود در من ...
پ.ن: زن یمنی پیكر مجروح عزیزش را در آغوش گرفته است. ساموئل آراندا، عکاس اسپانیایی روزنامه نیویورک تایمز جایزه بهترین عكس خبری World Press Photo 2011 را برای این عكس كسب كرد. (+)
* عنوان از شعر حافظ:
آن جا که کار صومعه را جلوه میدهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دستِ منبسط نور، روی شانه آنهاست...
* عنوان برگرفته از آیه 257 سوره بقره که در دنباله آیة الکرسی، میخوانیم ش.
آیه را دوست دارم، و دعایم این است که مشمول قسمت اول شویم و آن روزی نرسد که گرفتار قسمت دوم آیه شده باشیم.
** این تصویر هم از چشمه دیمه در چهارمحال بختیاری ست که این هم با شعر همخوانی داشت به نظرم.
شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی
هر شکستی که به هرکس برسد از خویش است...
*این را پدر برایم میخواند...شاعرش را نمیشناسم..
پروردگارا ...
چه روزهای بیهوده ی بسیار که بخاطر زمان از دست رفته !
ماتم نگرفته ام ...
تو هر لحظه از عمر مرا در دست های خود داشته ای ...
پنهان در قلب اشیاء ، تو بذرها را به جوانه ، غنچه ها را به شکوفه
و گل ها را به میوه های رسیده بدل میکنی !
من خسته بودم و خفته در بستر حقیرم
تصور میکردم که همه کارم بازمانده است ...
صبحدم ، بیدار شدم و
باغچه را مملو از شگفتی گلها یافتم ...!
به چهره ها و راهها چنان نگاه میکنم که کور میشوم
چه مدتی است دلربا ندیده ام تو را؟
تو مهربان من بیا کنار پنجره
هلال ابروان خویش را
فراز بدر چهره ات برابرم نشان
که خشکسال شعر من شکفته چون جنان شود
دکلمه:سیاوش اکبریان
ای شهاب رهگذر ، ای از ستاره ماه تر
دلخوشی های من از عمر تو هم کوتاه تر
تو خدایم نیستی بی شک! ولی مثل خدا
در وجودت هر کسی شک می برد ، گمراه تر
روز و شب دنبال تو هستند "از ما بهتران"!
چشم هایت را بگو باشند بسم ا... تر
* دنبال عکسی بودم که ماه و ستاره و شهاب و چشم رو باهم تداعی کنه که نتونستم پیدا کنم اما حیفم اومد بیتی از این ابیات رو حذف کنم!
اگر برآید ماه شب ما
به سر رسد این تاب و تب ما
شود به توفان ها سپر ما
نوازش چشمانِ ترِ ما
اگر برآید ماه شب ما
به سر رسد این تاب و تب ما
ز پشت ابر تیره غم ها
دمیده ماه سرور دل ها...
* از اینجا بگیرید و بشنوید.
* اشاره ش رو دوست داشتم: یک سال بدون جمعه هایش میشود: 313روز
ای همه گل های از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود؟
*
تو کار میکنی/آری/ و رنج میبری/ باری/ اما تمام حرف این نیست/ تو کار
میکنی زان رو باید بیاندیشی/ که چرا هم کار میکنی و هم رنج میبری...
اینها را روی بروشور "انجمن حمایت از کودکان کار" نوشته بود که 5شنبه و جمعه این هفته، تو خیابون فرشته جشنواره ای برگزار کردند..
من: من میخوام برگردم به کودکی!
نازی: نمیشه! کفشِ برگشت برامون کوچیکه!
من: پابرهنه نمیشه برگردم؟
نازی: پلِ برگشت، توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممکن نیست!
من: برای گذشتن از ناممکن کی رو باید ببینیم؟
نازی: رؤیا رو!
من: رؤیا رو کجا زیارت بکنم؟
نازی: در عالم خواب!
من: خواب به چشمام نمی آد!
نازی: بشمار، تا سی بشمار، یک و دو...