چه بى رحمانه مى چينى...
از
تو جدا شدم
چون
سيبى از درخت
درد
كنده شدن با من است
اندوه
پاره پاره شدن...

شمس لنگرودی
از مجموعه "لب خوانى هاى قزل آلاى من"
از
تو جدا شدم
چون
سيبى از درخت
درد
كنده شدن با من است
اندوه
پاره پاره شدن...
شمس لنگرودی
از مجموعه "لب خوانى هاى قزل آلاى من"
پیچهای این مسیر
تلاشِ ریلهاییست*فاصلهی استاندارد ریلهای قطار
شعر و تصویر از بن نار
رفتن هم حرف عجیبی است شبیه اشتباه آمدن!
گفت بر مي گردم،
و رفت،
و همه ی پل های پشت سرش را ويران کرد.
همه می دانستند ديگر باز نمی گردد،
اما بازگشت
بی هيچ پلی در راه،
او مسير مخفی یادها را می دانست....
کامل اشعار در ادامه مطلب...
تو نیستی و درها دیوارند
صدایت باید در خانه مانده باشد
صدایت را میزنم به دیوار، برمیخورد، میپیچد
میبینم صدای خودم است
کجایی با تمام موهات روبهروی پنجره بایستی باد مو شکافی کند؟
عکسی که در حافظیه انداختهای را بر داشتم
خندیدهای که عکس خندهدار باشد
موهات هنوز فرق داشتند با خودت
وقتی نیستی باد چگونه شب را از صورت صبح کنار بزند؟
انگشتهات را بردهای که موهات را نریزند توی صورتت
پنجره را وا نکنند هوایی عوض کند
دستهات را بردهای برایم چای نریزند
وقتی نیستی تمام اتاقهای جهان خانهخالیاند
تو نیستی جهان اتاق مخروبهایست
و دیوارهاش پر از فراموشند.
«محمد کاظم حسینی»
هی من ببافم... هی تو بشكاف
هی من خیال ببافم وُ هی تو همۀ این خیال های خوش را بشكاف
اصلاً حواس ت هست به زمستانِ سختِ پیشِ رو؟
چگونه یخ نكنم؟
بی خیال... بی رؤیا... بی تو....
شكــوفــه،
انكــار انتهــاســت . . .
«یدالله رویایی»
*عنوان قسمتی از شعر احمد شاملو
*عکس را در روستای پدری، جاسب، گرفته ام
در شهر زشت ما
اینجا که فکر کوته و دیواره بلند
افکنده سایه بر سر و بر سرنوشت ما
من سالهای سال
در حسرت شنیدن یک نغمه نشاط
در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز
یک چشمه یک درخت
یک باغ پر شکوفه یک آسمان صاف
در دود و خاک و آجر و آهن دویده ام
تنها نه من که دختر شیرین زبان من
از من حکایت گل و صحرا شنیده است
پرواز شاد چلچله ها را ندیده است
خود گرچه چون پرستو پرواز کرده است
اما از این اتاق به ایوان پریده است ...
نازی : اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود؟
من : نه عزیز دل من ‚ آدم بود
گفتگوی من ونازی زیر چتر
- حسین پناهی -
کامل اشعار در ادامه مطلب
دل است
دیگر...
گاهی هوس میکند...
.
مدینه باشد و خودش
گنبد خضرا باشد و خودش
بقیع باشد و خودش
پنجره های بقیع باشد و خودش
باب جبرئیل باشد و خودش
دل بدهد... سعی بین این دو کند
گاهی نگاه به این سو و گاهی نگاه به آن سو
گاهی حواس ش پرتِ گنبد خضرا شود
گاهی با کبوترهای بقیع پر بکشد...
.
دل است دیگر...هوایی میشود گاهی...
دلنوشته ها
(نجوا رستگار)
یه مدینه، یه بقیع ئه، یه امامی كه حرم نداره
سینه زن ها، كسی نیست تا روی قبرش یه دونه شمع بذاره
دل بیتاب دیگه شد آب،كه تو آفتاب نه یه سایبونی داره
نه یه خادم، نه یه زائر، نه كنارش یه روضه خونی داره
امون ای دل ...امون
ای دل.... امون ای دل... امون از این زمونه...
ت.ن: عنوان و متنِ پست، هردو برگرفته از دو مداحی ست... (اين براى متن)
برای تسلیت شهادت امام حسن علیه السلام...
بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟
گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟
حضورت شادیبخش است مثل حضور شعر
«نزار قبانی»
*متن کامل شعر در ادامه مطلب
تهران را دوست دارم
بس که شبیه من است
پرهیاهو، آلوده، دوست نداشتنی!
پر رفت و آمد و سرآخر؛ تنها!
تهران را دوست دارم
بس که شبیه من است
تهران، شهر من است!
قایقت می شوم؛
بادبانم باش
بگذار هرچه حرفْ پشتمان میزنند مردم؛
باد هوا شود،
دورترمان کند!
«رضا کاظمی»
کار ِ رود رفتن است
کار ِباد، آمدن
کار ِعشق، بردن است
کار ِدل، باختن ...
کار ِمرگ هر چه هست
کار ِماست
عاشقانه زیستن.
چقدر نیستی و تمام لحظههای پس از تو
مثل ثانیههای کُند پرترافیک
مثل انتظار چراغهای همیشه قرمز
مثل راههای بیپایان است
شاعر؟
* شعر کامل در ادامه مطلب
در برکهات بمانْ ماهی کوچک!
دریا بزرگ است برای تو
«رضا کاظمی»
چه اوقات سختی که بر من گذشت!
گواهِ دلِ ریشِ من، ماه بود!
دمی شک نکردیم به شاهراهها ،
دریغا که بیراههها راه بود!
حسین پناهی
«بیراههها» از کتاب «به وقت گرینویچ»
آنچه بر جا نهاده ام
نمیبینی
آهی
کنار پنجرهای.
«سیروس نوذری»
رودی نیست که به دریا بریزد!
دلتنگی
ماهی کوچکی ست
که برکه اش را
از چهار طرف
سنگچین کرده باشند...
"علی شفاعت پناهی"
مثل
قالی نیمه تمام
به
دارم کشیده ای
یا
ببافم، یا بشکافم
اول
و آخر که به پای تو میافتم
* عنوان از حافظ
** مشخص ه که انتخاب از خود شاعر؟ خیلی هم عاالی ه... حیفم آمد نیاورم اینجا... بس که حرف شعر و اشارات و دقتش، به علاوه تصویر، همه خووب بودن
زندگی ام به تاری بند است
نچینی اش...
مپرس
هرگز نخواستم که بدانم
هرگز نخواستم که بدانم چه می شوم
یک ذره
یک غبار
خاکستری رها شده در پهنه جهان
در سینه زمین یا اوج کهکشان
یا هیچ ! هیچ مطلق ! هر گز نخواستم که بدانم چه می شوم
کامل اشعار در ادامه مطلب
"ترا ز کنگره عرش می زنند صفیر"
«علی داوودی»
دوستات دارم
و همین غمگینترم میکند...
وقتی که نمیتوانم چهارفصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگهایات را از من میگیرد...
درخت بالابلند من!
باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند...
"مریم ملکدار"
به من نگاه کن
درست به چشم هایم
می دانم که تازه از زیر چتر برگشته ای
می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود
ولی من از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام
برادران بارانی ام
که زیر چتر
خواهران برفی ام
که بی چتر
دارم به شهر شما دست می کشم
دارد از وقت هایی که ندارید
صدای دورترین سرودهای جهان می اید
هیوا مسیح
کامل اشعار در ادامه مطلب
پی اسم تو میگشتم، ته یه فنجون خالی
دنبال یه طرح تازه، یه تبسم خیالی
شالی از جنس دل..