دریایِ بی کران!
الهی! در سرْ آب دارم، در دلْ آتش،
در ظاهرْ ناز دارم، در باطنْ خواهش،
در دریایی نشستم كه آن را كران نیست.
به جان من، دردی است كه آن را درمان نیست،
دیده من بر چیزی آید كه وصف آن بر زبان نیست!

در ظاهرْ ناز دارم، در باطنْ خواهش،
در دریایی نشستم كه آن را كران نیست.
به جان من، دردی است كه آن را درمان نیست،
دیده من بر چیزی آید كه وصف آن بر زبان نیست!

+ نوشته شده در پنجشنبه نهم تیر ۱۳۹۰ ساعت 19:1 توسط گالیا
|