شوق پرواز در دلت جاریست
موسی شدی كه معجزه ای دست و پا كنی
راهی برای رد شدن قوم، وا كنی

زنجير های زير گلويت مزاحم اند
فرصت نمی دهند خودت را دعا كنی
در يك بدن به جای همه درد می كشی
می خواستی تمام خودت را فدا كنی
وقت اذان مغرب اين تازيانه هاست
وقتش رسيده است كه افطار وا كنی
مثل علی عروج نمازت امان نداد
فكری به حال فاصله ی ساق پا كنی
عيسی مسيح من به صليبت كشيدهاند
اينگونه بهتر است خدا را صدا كنی
حالا ميان قحطی تابوت های شهر
بايد به تخته های دری اكتفا كنی
علی اکبر لطيفیان
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 16:31 توسط نجوا
|