ناگهان پیر شدم...

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا می رود ساقه غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کین چمن
با خزون هم آشتی و گل فشانی میکند
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نائیم و خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمون
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمون
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی می کند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می کند
شهریار
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 23:56 توسط دختر تنها
|