ای دیده! ره ز ظلمتِ غم چون برون بری؟
ای دیده؛ ره ز ظلمت غم چون برون بری چون نورِ دل نماند برون، راه چون بری
اول چـراغ برکن و آنگه چــراغ جــوی تـا زان چـراغ راه ز ظلمـت بـرون بـری

هجــران یـار، بر جگـرت زخـمِ مـار زد آن زخـمِ مـار نی که به بـادِ فسـون بـری
آن درد دل که بردهای آنگه عروسی است در جنب محنتی که ز هجران کنون بری
خاقانیا؛ حریف فراقی به دستِ خون در خون نشستهای چه غم دست خون بری
خاقانی
اول چـراغ برکن و آنگه چــراغ جــوی تـا زان چـراغ راه ز ظلمـت بـرون بـری

هجــران یـار، بر جگـرت زخـمِ مـار زد آن زخـمِ مـار نی که به بـادِ فسـون بـری
آن درد دل که بردهای آنگه عروسی است در جنب محنتی که ز هجران کنون بری
خاقانیا؛ حریف فراقی به دستِ خون در خون نشستهای چه غم دست خون بری
خاقانی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 10:20 توسط نجوا
|