ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن

ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
تیـرگی ها را ازیـن اقلیـم بیرون داشتن...کتاب خواندن و روشن شدن دیده
ادامه نوشته

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

دی شیخ با چراغ همی‌ گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...
چراغی در دست

جلال الدین محمد بلخی (مولوی)

* كامل شعر را بخوانید حتما. و اگر خواستید با صدای علیرضا عصار بشنوید.
* عنوان از
شعر فاضل نظرى.
ادامه نوشته

غرقه در نیل چه اندیشه کند طوفان را؟‏

دست و پایی بزن به چاره و جهد 
که عجب در میان غرقابی
...

غرقه در بحر

سعدی

* عنوان از غزل ديگر سعدی
* اين بيت دیگرش هم شايد بد نبود:
              
ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب ... ما را که غرقه‌ایم ندانی چه حالتست
*
 
این ها رو هم دوست داشتم:
-  ملامتگوی عاشق را، چه گوید مردم دانا؟ ... که حالِ غرقه در دریا، نداند خفته بر ساحل...
-   غرقه در بحر عمیق تو چنان بی‌خبرم ... که مبادا که چه دریام به ساحل نکند...
-    گر چه دریا را نمی‌بیند کنار ... غرقه حالی دست و پایی می‌زند
...

بابِ عشق و دستِ ما و قفلِ تو

ما بر در عشق حلقه کوبان
تو قفل زده کلید برده
...

دست بر حلقه در 

مولوى
*
هشت مهر، بزرگداشت مولوى بود

ادامه نوشته

پریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویش*‏

هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
...

زلف پريشان

مولوی
* عنوان از اینجا

ادامه نوشته

ای برادر تو همان انديشه‌ای/ مابقی تو استخوان و ريشه‌ای

در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن، کارِ بیگانه مکن

کیست بیگانه؟ تنِ خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو

تا تو تن را چرب و شیرین میدهی
جوهر جان را نبینی فربهی...

مولانا

*

می رفت و منش گرفته دامن در دست...

آن یار که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست
می‌گفت دگر باره به خواب‌م بینی
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست



ابوسعید ابوالخیر

باز نیابد خلاص هر که در این دام رفت...

هر که دلارام دید
از دلش آرام رفت
...



در درد بمردیم چو از دست دوا رفت...

دی گفت طبیب
از سرِ حسرت، چو مرا دید
هیهات!
که رنجِ تو زقانونِ شفا رفت
...



نه پای رفتن، نه تابِ ماندن...‏

نه فراغت نشستن، نه شکیبِ رخت بستن
نه مقام ایستادن، نه گریزگاه دارم

نه اگر همی‌نشینم، نظری کند به رحمت
نه اگر همی‌گریزم، دگری پناه دارم...

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم؟!

فرو رفت از غمِ عشقت
دمم
دم می‌دهی
تا کی؟!




بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی!

خبرت
خراب‌تر کرد
جراحتِ جدایی
کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

تقدیر یا چه؟

قومی به جدّ و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند...

* انشاءالله حافظ من رو میبخشه به خاطر این انتخاب D;
* این مطلب جدی و مرتبط با بیت هم مایلم بخوانید و نظر دهید؛ لطفا.

دامی نهاده ای و گرفتار میکنی*‏

در هر شكنِ زلفِ گره گیرِ تو، دامی‌ ست
این سلسله، یك حلقۀ بی‏ كار ندارد...

زلف گره گير

تابِ تو را چو تب کند! گفت: بلی اگر بَرَم!

در هوسِ خیالِ او
همچو خیال گشته ام
اوست گرفته شهرِ دل
من به کجا سفر برم؟!



مولانا
بشنوید با صدای هژیر مهر افروز
کاملِ شعر در ادامه مطلب
ادامه نوشته

چه غفلت داشتیم ای گل، شبیخون جوانی را

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی، کوره راه زندگانی را...

جوانى شمع ره كردم

ادامه نوشته

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است*

گـریه نکرده ام
از وقتی نیستی،
هی گرد و خاک می رود
توی چشمم!

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است

ز بیخودی طلب یار می‌کند «حافظ»
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است!

دیده فرو بر به گریبان خویش

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی‌گمان عیب تو پیشِ دگران، خواهد برد...


حکایت گلستان، در اخلاق درویشان
* عنوان از بیتی از نظامی:
                           عیب کسان منگر و احسان خویش ... دیده فرو کن به گریبان خویش
شاید مرتبط تصویر و بیت:
                           دوست دارم که دوست عیب مرا ............ همچو آیینه روبرو گوید
                           نه که چون شانه با هزار زبان  ..... پشت سر رفته، مو به مو گوید

چه کنم با دو کماندار

داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم...



وصال شيرازى
ادامه نوشته

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش  

پریشان باد زلفِ او
که تا پنهان شود روی ش
که تا تنها مرا باشد
پریشانی ز پنهانش...


ادامه نوشته

کیست کو بر ما به بیراهی گواهی می‌دهد..*


چاهست و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب

تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود

بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش


سعدی

*عنوان شعر دیگری از سعدی

عشق دریایی کرانه ناپدید...‏

بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست...

حافظ
كامل غزل


* عنوان از رابعه بنت كعب (رابعه بلخى)
: عشق دریایی کرانه ناپدید .... کی توان کردن شنا، ای هوشمند؟

* اينها هم جالب بودن:

عبيد زاكانى ميگه:
دگر مگوى كه هر بحر را كنارى هست...از آنكه بحرِ غمِ عشق را كنارى نيست
يا شاه نعمت‌الله ولى ميگه:
بحرى ست بحر دل كه‌ كرانش پديد نيست ... راهى ست راه جان كه نشانش پديد نيست

ادامه نوشته

آه که امروز دلم را چه شد؟!

از دلِ من
در دلِ تو
نکته هاست.

وَه چه ره است
از دلِ تو
تا دلم!



مولانا
بشنوید با صدای شهرام ناظری
کاملِ شعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

دربند تن...

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم...


حافظ

در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید...از قبله ابروی تو در عین نماز است

 المنة لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست، حقیقت نه مجاز است
 
از وی همه مستی و غرور است و تکبّر
 وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او مَحرمِ راز است...

حافظ

كامل غزل

* به شكرانه زيارتى كه در ايام تعطيلات نوروز روزى مان شد... آن هم با خانواده، بعد از سالها....

* خوب میخواندش، خواننده افغان... یک جور خاصی شنیدنی ست.... بشنوید


ادامه نوشته

ای دوست...‏

خلوت گزیده را، به تماشا چه حاجت است؟
چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟

کوی دوست

حافظ

* انتخاب و همراهی بیت با این تصویر از اینجاست. کامل غزل هم در ادامه مطلب.

* برای سیزدهم فروردین و سیزده به در، یادداشتی گذاشتم اینجا و این بیت بالای تصویر را گذاشتم کنار چند بیت دیگر که به نظرم هم معنایی داشتند:
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا .... تو قدم به چشم من نِه، بنشين كنار جوئی... فصیح الزمان شیرازی
هرکس به تماشایی، رفته ست به صحرایی .... ما را که تویی منظور، خاطر نرود جایی... سعدی
هر کسی را سرِ چیزی و تمنای کسی ست .... ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر.... سعدی

ادامه نوشته

که شرح قصه ما، به هیچ نامه در نیاید

هزار نامه سیه شد به وصف صورت تو
هنوز در سخنش مختصر زیانی رفت...

 نامه
اوحدی مراغه ای
/**/


پ.ن1: شعر کامل هم در ادامه مطلب آورده ام.

پ.ن2: انتخاب شعر و تصویر از اینجاست، که من کامنت های زیرش هم دوست داشتم و دلم میخواهد بیت ها اینجا هم بیاید:
- بسیار براى تو نوشتم غم خود را/ بسیار مرا نامه، ولى نامه برى نیست....ناصر حامدى
- نشان يار سفر كرده از كه پرسم باز/ كه هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت...
- هزار مرتبه شستم دهان به عطر و گلاب/ هنوز نام تو بردن کمال بی ادبیست...
- تو را چنان که تویی هرنظر کجا بیند؟/ به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک... حافظ
- از برای نامۀ ما قاصدی در کار نیست/ کاروان اشک ما منزل به منزل می رود...
- ز اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت/ مگر که نامۀ بیچارگان، جواب ندارد...

+
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه/ انی رایت دهرا من هجرک القیامه...
+ کجا رسد به تو مکتوب گریه آلودم/ که باد هم نبرد کاغذی که نم دارد...
+ یک نامه را چند بار می‌نویسند/ آنگاه پاره می‌کنند؟/ رکورد ِ حرف‌های نزده را/ کجا ثبت می‌کنند؟... محمد درودگری
/**/
ادامه نوشته

ای دیده! ره ز ظلمتِ غم چون برون بری؟

اول چراغ برکن و آنگه چراغ جوی
تا زان چراغ راه ز ظلمت برون بری...

فانوس

خاقانی

ادامه نوشته

کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت...

آن ترک پری چهر که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت

ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت


من از اول روز دانستم که با شیرین در افتادم...

ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم 

به جز رویت نمی خواهم که روی هیچکس بینم 


من از اول روز دانستم که با شیرین در افتادم 

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم


تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی آید 

روا داری که من بلبل چو بوتیماز بنشینم 

رقیب انگشت میخاید که سعدی دیده بر هم نه 

مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم


سعدى

فتنه...

این فتنه که اندر دل تنگ است ز چیست؟!...


شور بپا می کند، خون تو در هر مقام/ عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت

هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم
من خاک ره به سر چه کنم؟
خاک بر سر م
...

خاک بر سر کردن در غم حسین علیه السلام
بیدل

ت.ن: در خرم آباد و بعضی شهرهای دیگر، روز عاشورا، حوضچه های گِل آماده میکنند که مردم اول صبح، خودشان را به آن آغشته میکنند و بعد هم کنار آتش می ایستند تا خشک شوند و طی روز، مراسمات و دسته ها و سینه زنی ها...
حرکت برایم جالب بود... این خاک بر سر شدن را نشان دادن، این شور و این حس...

پ.ن: جرقه این پست، اینجا خورد. برای عصر عاشورا ست، هرچند دیرتر دارد فرصت بروز پیدا میکند، اما زمانش درست خواهد خورد.

دنیا؛ ایستگاه مسافربری

دمادم بلند است سوت قطار
در این ایستگاه مسافربری

همه رفتنی های صف بسته ایم
تو خواه اولی باش، خواه آخری...

ایستگاه مسافربری قطار
شاعر؟
*بابا این شعر را قبل تر برایم میخواند...بلندتر از این است گویا، اما نمیدانیمش دیگر.
این روزها که مادربزرگ رفته، برای تسلّی گاهی به ذهنم میآید یا برای عمه و در جمع، خوانده میشود...

* مادربزرگم، عصر چهارشنبه، برای همیشه از پیش مان رفت... متشکر از دوستان، برای پست زیبایی که گذاشتند و تسلیت ها...


* این تصویر هم در پلاس، با همین شعر همراه کردم.

کارگاه ِهستی

عاشق شو
ارنه روزی
کار ِ جهان سرآید

ناخوانده
 نقش ِ مقصود
از کارگاه ِهستی

به مناسبت روزِ بزرگداشتِ حافظ

دام ِ چشمات....


هر چند صد بيابان، وحشی تر از غزاليم

ما را به گوشه ی چشم، تسخير می‌توان كرد...


صائب تبريزي