با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...


چراغی در دستم، چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل میزنم.
آینه ای برابرِ آینه ات میگذارم،
تا از تو؛
ابدیتی بسازم...
پ.ن 1: کامل شعر را با عنوان "باغ آیینه" از اینجا بخوانید و با صدای شاعر نیز بشنوید.
پ.ن 2: بماند که تصویر، دو بیتِ دیگر هم یادآورد میشود:
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر/ هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
منتها اولی را قبلاً آورده ام و آن یکی را هم گذاشته ام بعدتر با تصویری دیگر بیاورم.
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد....
فاضلِ
نظری
کتاب "گریه های امپراتور"