بگذار بوى بابونه مستم كند...
بگذار این زمانه مرا پشت و رو کند
با سوز و درد و ناله مرا روبرو کند
فریاد بی کسی نکند گرچه بی کسم
این دل شبانه با دل خود گفتگو کند
پروانه ام نه بلبل هر جائیِ چمن
با اشک شمع بال و پرم شستشو کند
من خشت بام میکده هرگز نبوده ام
تا مردمان مست مرا زیر و رو کند
سجاده ی خیالِ تو در بستر نماز
پهن ست هنوز تا که دو چشمم وضو کند
آن دم که من بهارم و شاد از بنفشه ها
دل را رها کنید که بابونه بو کند
من غرق لحظه های جوانی نبوده ام
اما خدا گواه ست که باز آرزو کنم
محمد نوروزى
* براى اين بيت تصاوير ديگرى توى ذهنم بود، اما سرآخر همين خوش تر آمد. ياد آن تكه ميافتم كه گفته بودم:
به دامنه برو/ كمى بابونه وحشى برايم بياور.../ به درمانم شتاب كن...
دوست داشتم اون يادداشتم رو...
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:16 توسط نجوا
|