بگذار  این زمانه  مرا  پشت و  رو کند
با  سوز  و درد و  ناله مرا  روبرو  کند

فریاد بی کسی نکند گرچه  بی کسم
این دل شبانه با دل خود گفتگو کند

پروانه ام  نه  بلبل هر جائیِ چمن
با  اشک شمع بال و پرم شستشو کند

من خشت  بام میکده هرگز نبوده ام
تا مردمان مست مرا زیر و رو کند

سجاده ی خیالِ تو در بستر نماز
پهن ست هنوز تا که دو چشمم وضو کند

آن دم که من بهارم و شاد از بنفشه ها
دل را رها کنید که بابونه بو کند

بابونه ها

من غرق لحظه های جوانی نبوده ام
اما خدا گواه ست که باز آرزو کنم

محمد نوروزى




* براى اين بيت تصاوير ديگرى توى ذهنم بود، اما سرآخر همين خوش تر آمد. ياد آن تكه ميافتم كه گفته بودم:
                             به دامنه برو/ كمى بابونه وحشى برايم بياور.../ به درمانم شتاب كن
...
دوست داشتم اون يادداشتم رو...