به جستجویِ تو
در چشم هایِ من غوغاست
بیا
و بخت دو دریاچه را سراب مکن

...

به بال های تو بستند روزهایِ مرا

کنون که عمر ِ عزیز ِ منی
شتاب مکن!

مرا به قصه ی مادربزرگ خواب مکن
غرور حوصله ام را چنین خراب مکن

به جستجوی تو در چشم های من غوغاست
بیا و بخت دو دریاچه را سراب مکن

چرا در آینه تکرار می شوی هر شب
بس است چشم حریص مرا مجاب مکن

به بال های تو بستند روزهای مرا
کنون که عمر عزیز منی شتاب مکن

دو رودخانه به دریای چشم هایت ریخت
دو رود خسته و سرگشته را جواب مکن!


عبدالجبار کاکایی

عکس گرفته شده توسط دوستِ عزیزم (+)
برایِ من تداعی کننده عکسی که خودم گرفته بودم در این پست (+)