می رفت و منش گرفته دامن در دست...
آن یار که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست
میگفت دگر باره به خوابم بینی
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست

می رفت و منش گرفته دامن در دست
میگفت دگر باره به خوابم بینی
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست

ابوسعید ابوالخیر
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 13:5 توسط گالیا
|