دستم را بگیر

دستم را بگیر

بی هوا دست و پا می زنم

جایی میان اقیانوس آغوشت

دستم را بگیر

و بگذران مرا

از طوفان زندگی

ناشناس

بی من کجای این شهری؟!

گاهی حواسم را پرت می کنم

می افتد

جایی حوالی خیال ِ تو

و دلم گرم می شود به داشتنت

و تو امّا

چگونه

اینقدر بی منی؟

بی من کجای این شهری

سارا قبادی

وای ِ دلم...

وای ِ دلم

 

گیرم که وصال دوست در خواهم یافت

این عمر گذشته را کجا دریابم...

مولانا جلال الدّین محمّد بلخى

دل بی تو به جان آمد

دل بی تو به جان آمد

گفتی که

رفته رفته چو عمر

آیمت به سر!

عُـمَرم ز دیر آمدنت

رفتـه رفتـه

رفـت...

محتشم کاشانی

ساز من کو؟ درد من را ساز می فهمد فقط

ماندن بی تو درون خانه کارِ من نبود

کفش هایم آشنا شد با خیابان بیشتر

 

فرق دارد بهمنِ امسال و دیگر سال ها

بی تو سردم می شود در این زمستان بیشتر...

 

ساز من کو؟ درد من را ساز می فهمد فقط

روح اله عسگری

 

ماندن مرد می خواهد

ماندن مرد می خواهد

ماندن "مرد" می خواهد.

می شود زن بود و مرد بود، می شود مرد بود و مرد نبود.

مردانگی به عاقل بودن نیست.

 پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن "مرد" می خواهد.

مردانگی به منطقی بودن نیست.

عشق و عاشقی کردن "مرد" می خواهد.

 احساس امنیت "مرد" می خواهد.

 شانه شدن برای بهانه ها و دلشوره ها و دلتنگی های...،

آخ دلتنگی هایش... دلتنگی...

 شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد "مرد" می خواهد.

 مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست.

 مردانگی اصلا به به مرد بودن نیست!

 ماندن "مرد" می خواهد.

 ساختن "مرد" می خواهد.

 بودن "مرد" می خواهد...

 بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده ی دنیا "مرد" می خواهد،

 و از همین رو کار جهان رو به خوشبختی نیست!

مهدیه لطيفی

 

من از خویش می ترسم...

من از شلاق افکار ِ تهی بر خویش می ترسم...

 

از خویش می ترسم

سیمین بهبهانی

دیوار!

هستم...

پیدای پیدا

آنقدر که در نگاهت

فرقی با دیوارها ندارم...

دیوار

سهیل خطیب مهر

تو بازنده تر از منی!

تو بازنده تر از منی

آنگاه که تو را از دست دادم،

هردومان بازنده شدیم

من، چونکه تورا بیش از همه دوست میداشتم

و تو،

چون من آن بودم که تو را بیش از همه دوست میداشت

اما تو بازنده تر از منی

چون من دیگری را دوست توانم داشت

آنگونه که تو را دوست میداشتم

اما هرگز یافت نخواهد شد

کسی که تورا چون من دوست بدارد...

ارنستو کاردیناله

*عکس از اینستاگرام hanani_ez

بیا که مرا با تو ماجرایی هست...

بیا که مرا با تو ماجرایی هست

مادرم همیشه می گفت

هرگز

تمام خود ت را

برای هیچ مردی خرج نکن!

من اما

خساست مادرم را به ارث نبرده ام

حیف...!

شاید حالا

کمی از خودم

ته ِ جیبهایم باقی مانده بود...

هستی دارایی

عنوان از سعدی

توئی آن شعر دل انگیز و بلند!

تو

نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق

لحظه ها جاری است

چگونه عکس تو در برق

شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است...

فریدون مشیری

اینجا هم خبری نیست...

میدانی؟ هربار که می ایستم

هربار که زندگی میگذرد

هربار...هربار...

یادم می افتد هنوز چقدر حرف های نزده داریم...

چقدر من

چقدر تو

هنوز کنار هم ننشسته ایم و ...

راستی!

اینجا چقدر جای تو خالی ست...

هنگامه هویدا

*شعر  ِ کاملش..

ادامه نوشته

یلدا چگونه این همه قدت بلند شد؟

                 جغرافیای توی سرم گیج می خورد
                                                                         دارم دراز میشوم امشب بدون درد
                 یلدای تلخ با تو نبودن رسیده است
                                                                         ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
 



+شعر از مریم حقیقت ، عنوان شعر از علیرضا عاشوری 
+یلدای همه تون قشنگ دوستان خوبم ...!

همه جا آرام است ، دل ِ من استثناست ...

چه غریب ماندی ای دل ، نه غمــی نه غمـگســاری

                                                                                  نه به انتظار یاری .. نه  ِز یــار انتظاری .. 

 

  + شعر از هوشنگ ابتهاج

  +به پیشنهاد نجوای عزیز ، این شعر از این لینک با صدای همایون شجریان قابل شنیدنه 


 

خالي.


دلم پُر است از آهنگ ِ كافه ي غمگين

نصيبم از تو فقط يك ترانه ي خالي است


بياوريد كه قليان ِ رنج را بكشم

جهان بدون ِ تو يك قهوه‌خانه ي خالي است



آرش پورعليزاده

بهتر! نبودی...



والله كه بي تو شهر، خود را حبس ميكرد
بهتر! نبودی بغضِ طهران را ببینی

تهران مان، طهران نشد
بهتر! نبودی

این راهزن،
این راه بندان را ببینی


-سید احمد حسینی

می رفت و منش گرفته دامن در دست...

آن یار که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست
می‌گفت دگر باره به خواب‌م بینی
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست



ابوسعید ابوالخیر

در درد بمردیم چو از دست دوا رفت...

دی گفت طبیب
از سرِ حسرت، چو مرا دید
هیهات!
که رنجِ تو زقانونِ شفا رفت
...



ساعتم را خواب کردم..

عقربه هاي ساعت را
خواب كرده ام !
تا اينقدر نبودنت را
نشمارند.

قاسم بحرانی

آیینه ها در چشمِ ما چه جاذبه ای دارند؟!

وقتی تو نیستی
نه هست هایِ ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو، روز مباداست!

آیینه ها در چشمِ ما چه جاذبه ای دارند؟!
آیینه ها که دعوتِ دیدارند
دیدارهایِ کوتاه

قیصر امین پور


ادامه نوشته

دلٍ من برای تو، دلٍ تو برای من

به همین غروب غم انگیز دلخوشم
اگر بدانم
تو هم
یک جایی نشسته ای پشت پنجره
و دلت برای من
تنگ شده...

کاظم خوشخو

ساعت‌های ِ بارانیِ خیابانی که با هم قدم نزدیم...


سیدمحمد مرکبیان

حواس ت هست؟

گل های پیرهنم را
كنار گذاشته بودم برای تو
گفته بودم:
بیایی یا نیایی، اینها از آن توست...‏
حالا اما خواستم بگویم
حواست هست كه ممكن است از طراوت بیافتند؟!

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

دردا كه تو همیشه همانی كه نیستی*‏

اتوبوسی آمده از تهران
یکی از صندلی هایش خالی ست
قطاری می رود از تبریز
یکی از کوپه هایش خالی ست
سینماهای شیراز پر از تماشاچی ست
که حتما ردیفی از آن خالی ست
انگار یک نفر هست که اصلا نیست
انگار عده ای هستند که نمی آیند
شاید کسی در چشم من است،
که رفته از چشمم
نمی دانم...

اتوبوس

بیژن نجدی

*

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز؟*‎‏

باز دیروز
شهرِ
دوازده میلیون و هفتصد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران
خالی بود
بس که در سفری

تهران
مصطفی مستور
"چند روایت معتبر درباره دوزخ"
از کتاب "تهران در بعدازظهر"
*

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی!

خبرت
خراب‌تر کرد
جراحتِ جدایی
کامل شعر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

کجا مانده یی آخر؟!

در برودت این همه حیرت
کجا مانده یی آخر؟!

یغما گلرویی

ادامه نوشته

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است*

گـریه نکرده ام
از وقتی نیستی،
هی گرد و خاک می رود
توی چشمم!

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است

ز بیخودی طلب یار می‌کند «حافظ»
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است!

بدهکاری...طلبکارم...‏

تو
یک عذرخواهی به بالش من بدهکاری!
بس که هر شب
چنگ میزنم نبودنت را...



بهناز باغساز



ت.ن: از آن پست هایی بود که کلی با خودم کلنجار رفتم بگذارمش. دلیلش هم بماند، فقط حس کردم حیف است نیاید...

این چندمین شب است که من بی تو نیستم؟!‏

این چندمین شب است که من با تو نیستم
این چندمین شب است که در شعله زیستم

این عکس اول است که با هم گرفته‌ایم
من بی‌قرار مستی لبخند کیستم؟!‏ 

این عکس دوم است در آغاز تشنگی
هم بغض آب قمقمه‌ات را گریستم 

این عکس آخر است که لبخند می‌زنم
این‌جا کمی شبیه به زخم تو نیستم؟  ‏

این عکس آخر است که با هم گرفته‌ایم
از ترس مرگ نیست که در عکس نیستم 

بر سنگ تابناک تو رمزی نوشته است
دیگر اجازه نیست کنارت بایستم 

امشب تمام خاطره‌ها را گریستم
این چندمین شب است که من بی تو نیستم

بهمن ساکی
*

ياد....


از عکسِ تو و بغض همین قدر بگویم
دردا که چه شب ها..که چه شب ها..که چه شب ها....


حامد عسكری

دو هم‏دمِ همیشگی...‏

پيش از خواب
می‌چرخم به سمتش
حرفی نمی‌زنيم
به هم نگاه می‌كنيم
من و
ديوار رو به ‌رو...

درازکشیده روی تخت

ساره دستاران

عکس های متناسب تر هم بود، اما مناسب فضا نبود. اما این را ببینید.

و خبر می آورند از نبودن ِ هیچ کجایی ات

چشم می بندم
و رو به تاریکی ِ محض ِ وسطِ ظهر
به موسیقی ایمان می آورم

و نُت به نُت
نبودنت را دم به دم
با هر دَم ام
می دزدم از این هوای تاریک
...

مهدیه لطیفی

ادامه نوشته