چه قدر چشم به راهت نشستم
درختها همه عريان شدند، آبان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد
نيامدی و نچيدی انار سرخی را
كه ماند بر سر اين شاخه تا زمستان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد
نيامدی و نچيدی انار سرخی را
كه ماند بر سر اين شاخه تا زمستان شد
نيامدی و ترك خورد سینۀ من و ... آه!
چه قدر يك شبه ياقوت سرخ ارزان شد!
چه قدر باغ پر از جعبههای ميوه شد و
چه قدر جعبۀ پر، راهیِ خيابان شد!
چه قدر چشم به راهت نشستم و تو چه قدر
گذشتن از من و رفتن برايت آسان شد!
چه طور قصهام اينقدر تلخ پايان يافت؟
چه طور آنچه نمیخواستم شود، آن شد؟
انار سرخ سر شاخه خشك شد، افتاد
و گوش باغ پر از خندۀ كلاغان شد...
پانته آ صفایی بروجنی
*عنوان قسمتی از همین شعر
*عکس را در خرانق یزد گرفته ام
*کامل شعر در ادامه مطلب
* اینجا هم
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 19:16 توسط فخری سادات
|