تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد...

یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست
هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست

"مهدی فرجی"


عنوان پست:
تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
/ که آخر پاییز امروز است یا فرداست .... "مهدی فرجی"

یلدا چگونه این همه قدت بلند شد؟

                 جغرافیای توی سرم گیج می خورد
                                                                         دارم دراز میشوم امشب بدون درد
                 یلدای تلخ با تو نبودن رسیده است
                                                                         ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
 



+شعر از مریم حقیقت ، عنوان شعر از علیرضا عاشوری 
+یلدای همه تون قشنگ دوستان خوبم ...!

من به خال ِ لبت ای دوست گرفتار شدم..

خوش بـه حال ِ انـارها و انجیـرها...

دلتنـگ کـه می شونــد،

می ترکــند!...

 


*عکس رو تو یکی از باغ های دوستان گرفته بودم اونم تو هوای بارونی! :)

*عنوان، شعر  ِ زیبایی از امام خمینی (ره) که از اینجا می توانید بخوانیدش.

انار را دوست دارم، به خاطر...

انار فصل ندارد 
هر وقت تو بخندی 
می شکفد
 
 
«رضا کاظمی»
 
* عنوان قسمتی از شعر قیصر امین پور
* عکس را در رشت گرفته ام
 

چه قدر چشم ‌به راهت نشستم

نيامدی و نچيدی انار سرخی را 
كه ماند بر سر اين شاخه تا زمستان شد 
«پانته آ صفایی بروجنی»
*عنوان قسمتی از همین شعر
*عکس را در خرانق یزد گرفته ام
*کامل شعر در ادامه مطلب
* اینجا هم

 

ادامه نوشته

غبار راه گشتم، سرمه گشتم، توتیا گشتم*

شنیدم َت
که نظر می‌کنی
به حال ضعیفان

تَبم گرفت
و دلم خوش
به انتظارِ عیادت 

سعدی

*عنوان از نجیب اسد آبادی

غبار راه گشتم، سرمه گشتم، توتیا گشتم
به چندین رنگ گشتم، تا به چشمت آشنا گشتم

این عکس نیز بود که همخوانی بیشتری دارد، ولی گفتم شاید این عکسِ بالا  با حال و هوای این روزها، مناسب تر باشد.

خونِ دل از خویش میخوریم...‏

همچون انار، خونِ دل از خویش میخوریم
غم پروریم؛ حوصلۀ شرحِ قصه نیست...

فاضل نظری

نیامدی و نچیدی...‏خشک شدم و پوسیدم...‏

من؛
چونان اناری* خشک شده؛ بر درخت!
بهار؛ شکوفه کردم،
پاییز؛ به بار نشستم،
زمستان رسید؛ و همچنان بر سر شاخه...

نه از پس رسیدنم، افتادم..
نه دستی به چیندم تا این بالا رسید..
و نه حتی گنجشککی به این میانه راه یافت..
میدانم؛
زمستان هم میگذرد و می پوسم؛
به همین سادگی
...

نیامدی و نچیدی انار سرخی را/ که ماند بر سر شاخه تا زمستان شد

دلنوشته ها

*نوشته بودم "چونان میوه ای خشک شده بر درختم"، به خاطر تصویر، به انار تغییر ش دادم.‎

* عکس از یکی از دوستان

خون شد جگر انار وقتی که شنید/از شاخۀ او چوب فلک میسازند

غمگين نشد از اينکه به او تاخته اند
يا اينکه به جانش تبر انداخته اند

وقتي جگر انار خون شد که شنيد
از شاخۀ او چوبِ فلک ساخته اند

از شاخ انار، چوب فلک میسازند

ميلاد عرفان پور

پ.ن: بچه که بودیم، آقاجون که از گذشته ها تعریف میکرد، یه جاهایی هم اشاره میکرد که ترکۀ انار خیلی درد داشت و آقا خدا بیامرز (پدرش) یکی از اونا داشت. ناظم شون هم...

انار!‏

                       انار دهان گشوده

                       از این بیش

                       نمی‏ماند بر درخت...‏

انار دهان گشوده

شمس لنگرودی

ادامه نوشته

برایم کمی انار بیاور؛ دنیا کثیف کرده خونم را...‏

             انارهای باغچه رسيده‌اند؛
             ترك‌خورده و رها،

             ميان دستان سرد باد!
             با سبد مهر بيا و

             از سر شاخه‌های عريان،
             تمام دانه‌های سرما‌زده و تب‌دار را،
             بچين!

             برایم کمی انار بیاور!
             از انارهای باغ خودت،

             دنیا کثیف کرده خونم را
...

با سبد مهر بیا و کمی برایم انار بیاور
رضا دبیری جوان

* کدوم عکس یعنی؟ همین یا این یا این یا این یا این؟ البته اگه فتوشاپ کار بودم، خوب بود، میشد یه کدوم رو، اونجور که دوست دارم، ادیت کنم، مثلا همین رو، کمی برگها رو زرد تر میکردم بیشتر به دلم مینشست، یا انار عکس آخر رو کمی سرخ تر مثلا...

من انار آوردم... شاید... دلِ تنهایی اتان تازه شود...‏

ای سبدهاتان پُرِ هیچ...
دل هاتان خالی؛
خالی از عاطفه و یکرنگی...
خالی از یکدلی و یک دستی...
من انار آوردم؛
من اناری سرخ آوردم...
دانه هایش پُرِ یکپارچگی پُرِ یکرنگی و عشق
من انار آوردم؛
من اناری سرخ آوردم...
تا که دلهاتان را،
تازه کنید...

ای سبدهاتان پُرِ هیچ.... من انار آوردم...‏

نجوا رستگار
دلنوشته ها
الهام گرفته از شعری از سهراب

من اناری میکنم دانه...‏

                من اناری میکنم دانه،
                و به دل میگویم:
                                   خوب بود این مردم؛
                                   دانه های دلشان پیدا بود...‏

من اناری میکنم دانه، و به دل میگویم، خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود

سهراب سپهری

* جالبه که همیشه که این تکه را میخوانم یا از سر میگذارانم، آخر به خود میگویم: که چه؟! دانه های دلشان پیدا باشد که دیگر نمیشود زندگی کرد، بس که چیزهای مگو را میبینی، چیزهایی که چندان هم قشنگ نیست، همینطور در ندانی اِمان بمانیم، خوش تریم...

انگار کن دلم انار است...‏‏

 دانه های دلم را مثل انار دان میکنم...
     دانه های دلم را نگه داشته بودم برای تو؛
                                                فقط برای تو...
   بیا! بیا و دلم را دان کن برای خودت؛
               هر چند که دلم انار نباشد...
    اما تو بیا!
          بیا و به حالِ اناریِ دلم بنگر...
 نگذار این نیامدن، انقدر دیر بشود که
                                        این دانه های دل، خشک شوند...
                                        رنگ ببازند، بی طعم و بو و طراوت...

   بیا و به حالِ اناریِ دلم بنگر...
                               دان کن این دل بی سامان را...
                                        انگار کن دلم انار است...

کی اناری میکنی دانه؟

دلنوشته ها
با قدری اضافات از اینجا

نيامدی و نچيدی انار سرخی را/ كه ماند بر سر اين شاخه تا زمستان شد  

نيامدی و نچيدی انار سرخی را 
كه ماند بر سر اين شاخه تا زمستان شد  

نیامدی و نچیدی انار سرخی را/ که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد

نيامدی و ترك خورد سینۀ من و ... آه!
چه قدر يك ‌شبه ياقوت سرخ ارزان شد!

...انار سرخ سر شاخه خشك شد، افتاد 
و گوش باغ پر از خندۀ كلاغان شد...

پانته‏ آ صفایی بروجنی

ادامه نوشته

و اناری ترکی برداشته ست...‏

تا اناری ترکی بر می‏داشت
دست، فوارۀ خواهش می‏شد...

و اناری ترک برداشته...‏

سهراب سپهری

آبروی پاییز

سهمِ باد و باران‌ند؛
برگ و شاخه‌های خشک!
آبرویِ پاییزند؛
این انارهایِ سُرخ!

آبروی پاییزند، این انارهای سرخ

محمد مهدوی‏ اشرف

همچون انار خون دل از خویش میخوریم...‏

از انار شکافته، قطرۀ سرخی چکید
گفتی خون گریه میکند
انگار این نیز دیده است
آنچه که من دیده ام

اناری ترک خورد...‏

قدسی قاضی نور
 از "مثل یک حباب آبی"

* عنوان، برگرفته از این شعر فاضل نظری.

من و تو، انارهای ترش و شیرین...‏

من يك انار ترش ام
تو یک انار شیرین

تو دانه دانه شادی

من دانه دانه غمگین
انار

میبینی تفاوت من و تو را؟

برگ پاییزم من و در اضطرابِ افتادن...‏

انار نیستم که؛
برسم به دست‌های تو...
برگ‌م،
پُر از اضطرابِ افتادن!

برگم؛ پر از اضطراب افتادن

محمد مهدوی‏ اشرف


پ.ن: البته تصویر من رو یاد یه کارتون قدیمی میندازه که توش، دخترکی بیمار و ناامید حضور داشت که نقاشی برای زنده کردن امید دخترک، جانش رو فدا میکنه...
نقاش تو یه شب طوفانی، روی دیواری که به پنجره اتاق دخترک باز میشد، برگی رو نقاشی میکنه که صبح فردا، دخترک از دیدنش و تصور اینکه اون برگ تو از اون طوفان وحشتناک در امان مونده و نیافتاده، امیدش رو باز می یابه، هرچند نقاش...