برگ پاییزم من و در اضطرابِ افتادن...
انار نیستم که؛
برسم به دستهای تو...
برگم،
پُر از اضطرابِ افتادن!

پ.ن: البته تصویر من رو یاد یه کارتون قدیمی میندازه که توش، دخترکی بیمار و ناامید حضور داشت که نقاشی برای زنده کردن امید دخترک، جانش رو فدا میکنه...
نقاش تو یه شب طوفانی، روی دیواری که به پنجره اتاق دخترک باز میشد، برگی رو نقاشی میکنه که صبح فردا، دخترک از دیدنش و تصور اینکه اون برگ تو از اون طوفان وحشتناک در امان مونده و نیافتاده، امیدش رو باز می یابه، هرچند نقاش...
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۰ ساعت 0:10 توسط نجوا
|