تو رفته‌ای و راه‌ها را برف پوشانده است،‏

باید به کومه‌ی کلمات خودم برگردم.‏
ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود.‏
و من، همه، هرچه، هر چه که هست،‏

همه‌ی مافقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده‌ایم،‏ که جهان را بی‌جهت جور عجیبی جدی گرفته‌ایم.‏


(بگذار اینجا‏
یک ستاره بگذارم،‏
حرفم ادامه دارد.)‏
*
فراموشی، فراموشی، فقط فراموشی سرآغاز ِ سعادت آدمی‌ست!‏