به رحمت خدا پیوست

پاییز

جنون ادواری سال است

پیرهنش را ریز ریز می کند

در ملافه ای به سفیدی برف

خواب می رود

با انگشتانی

که از لبه تخت بیرون است

«شمس لنگرودی»

*عنوان قسمتی از یک قسمت شعر سید حسن حسینی

* عکس را در جاده چالوس گرفته ام

جز روزگار من؛ همه چیز را سفید كرده برف

بر كشتزار دلم
چه برف سنگینی نشسته
و كسی ندانست
اندوه؛ از كی باریدن گرفت؟!

برف
دلنوشته ها
(نجوا رستگار)
عنوان از شمس لنگرودی

* راستش عکس آنی نبود که توی ذهنم بود یا میپسندیدم، اما بین همه ی عکس های دیگر بهتر بود. هرچند این یکی خیلی خوب بود اما باید به خاطرش کمی نوشته را تغییر میدادم.
دلم خواسته بود این دلنوشته را اینجا بیاورم، وگرنه که اینجا آورده بودم.
تحتِ تأثیر برفِ نیمه ی زمستان!
+ اين تصوير هم خووب بود.

 

تو نیز مثلِ من غمگینی، چرا که روز کوتاه است...



با برفی که بر رویِ موهایم نشسته
به نزدِ تو می آیم
و واژه هایم را
پیش پاهایت می گذارم!
تو نیز مثلِ من غمگینی
چرا که روز کوتاه است
سال کوتاه است
زندگی کوتاه است
خیلی کوتاه است
آنقدر کوتاه
که نمی توان با قاطعیت
آری گفت!

رزه آوسلندر


پ.ن: با این تصویر هم مناسب بود...

سياه و سفيد...


جز روزگار ِمن
همه چیز را سفید کرده برف...

شمس لنگرودی

تکانده نمیشود انگار...‏

به شانه ام زدی
                 
  که تنهایی ام را تکانده باشی...

به چه دل خوش کرده ای؟!

تکاندن برف

              از شانه های آدم برفی؟

گروس عبدالملکیان



پ.ن: نوشته بود: گاهی، آدم ها، توی رابطه ها، تنهایی خودشان را بیشتر حس میکنند و می یابند...
:/

ت.ن: خواسته بودم که کمتر پست غم و اندوه دار بگذارم اینجا، همین است که مدتی ست پست های کمتری میگذارم اینجا، بس که بیشتر عکس و شعرهای هماهنگی که دارم، از این قِسم ند. :(
به قول خواهرک، روحیه و حس و حال خودم هم بعضا تأثیر دارد... :/
به هرحال قصه من همین است (باقی دوستان هم بیایند یک پست بگذارند، بعد هم از علت های کم فعالیتی شان بگویند D: )
این پست هم بنا بود از حس و حال خوبِ برف بگوید، تحت تأثیر برفی که از نیمه اسفند گذشته، بارید. اما خب نشد دیگر. همین خوش تر آمد.

عاقبت يك روز برفى، ميروم و گم ميشوم...‏

قرار بود برفى بيايد و مرا با خود ببرد...
قرار بود برفى بيايد و من
چترم را بردارم
بزنم به برف
تکه های روحم را
با آن ببارم
و
گم شوم...
.
در برف رفتن

زمستان از نیمه گذشته وُ
خبری از آن برف نیست...
پس من کجا گم شوم؟ چگونه؟

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

اینجا هم

سردمه و نه شالی هست، نه...‏

من سردم است
و تمام رنگ های گرم دنیا را
زنان دیگری
شال گردن بافته اند...‏‏

صدای دورترین سرودهای جهان می اید..

به من نگاه کن
درست به چشم هایم
می دانم که تازه از زیر چتر برگشته ای
می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود
ولی من از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new_pic/28048_354831567948635_1884015765_n.jpg

برادران بارانی ام
که زیر چتر
خواهران برفی ام
که بی چتر
دارم به شهر شما دست می کشم
 دارد از وقت هایی که ندارید
صدای دورترین سرودهای جهان می اید


هیوا مسیح


کامل اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

حتی ما

هیچ راهی به هیچ مقصدی ختم نمیشود 
فقط 
راه ها از یک جایی به بعد تمام میشوند 
همین

جاده برفی

دانیال جاویدنظر
هماهنگی تصویر و شعر از اینجا

پشت تمام پنجره ها...

bird-snowy-window-lg.jpg (460×360)

زمستان بال گسترده است
گنجشکان
ومن
پشت تمام پنجره ها
تو را می جوییم...


کیکاوس یاکیده

پ.ن1: قبلا این تصویر با این شعر اینجا همراه شده بود....

پ.ن2: متاسفانه قالب قبلی وبلاگ بدلایلی قابل استفاده نیست..  واین قالب موقتی است ، لذا از تمام دوستان و خوانندگان گرامی تقاضا میکنم که نظرات و ایده هاشان را برای طراحی یک قالب بهتر برای وبلاگ، اعلام بدارند. با تشکر

مهمان..


http://raze-sarbaste.persiangig.com/new_pic/images.jpg

حیف!
میزبان خوبی نبودم
برای اولین دانه برفی
که روی پلکم نشست
...

عباس کیارستمی

سرمای تو..

هر چقدر امروز گرم بود
تو سرد بودی
خیالی نیست
به "ها" کردن دستانم عادت دارم



                                                                                                                   علیرضا مرندی

کمی دیگر با من بمان..

درد مرا می فهمی،
طعمِ تلخِ تنهایی را چشیده ای،
آدم برفی!
تمام تنهایی هایت مال من.

فقط چند روز دیگر پیشم بمان...



شاعر؟!

پ.ن: هرچند امسال اصلا آدم برفی نساختيم و زمستان مان حس خوب زمستان برفی نداشت،‌ اما دلم خواست اين آخرهای زمستان،‌ اين پست رو بياورم.

ضمنا عكس را از اينجا برداشتم،‌ شعر آنجا هم خوب است:
همه جا صحبت از ایّام بهار است
ولی …
کودکی هست هنوز،
که به آغوشِ پر از برفِ تو عادت دارد …

کسی چه میداند از دانه های برف؟!‏


می‌ریزیم؛
ریز
ریز
ریز
چون برف،
که هرگز هیچ‌کس ندانست،
تکه‌های خودکشی یک ابر است..
.

منم، چونان دانه های برف که میریزند بر زمین... کسی چه میداند

گروس عبدالملکیان

*و کسی چه میداند؛‏
که من هر روز،
تکه های سفیدِ روحم را می بارم؟!
و ظلمات آسمان بی ستاره؛
در قلبم،
برجاست...
به خودکشی روحم دست زده ام...

برف آمد و درختان...‏

برفی سنگین نشست؛
درختی زیبا شد،
درختی شکست!

برفی سنگین آمد و درختان را برفاگین کرد  

شهاب مقربین        

*البته این عکس و این عکس، تصاویر درخت های شکسته را بهتر نشان میدادند، نه؟!‏

چیست این آتش که در جان من است؟*‏

گرمم است...
تب دارم انگار
باید سرم را روی برف های یخ زده بگذارم
شاید کمی خنک شوم
اما میدانم...‏‏
تبم پایین نمی آید، برفِ یخ زده هم هیچ اثری ندارد...
آزموده ام...‏
نمیدانم چه کرده ای با این دلِ بی صاحب که اینگونه داغ شده؟
و هیچ برفی
گرمایش را کم نمیکند...‏

خوابیده بر برفی یخ زده

دلنوشته ها

* عنوان برگرفته از شعری از عماد خراسانی

آری برف می بارد!

نگدار زمين

چونين در اين پايين

بكرداري كه پايين تر نمي ليزد

ز بس با صد هزاران كوه ميخش كرده اي ستوار

نه مي افتد نه مي خيزد

تهران شنبه 1 بهمن 90


اخوان ثالث


ادامه نوشته

ردّپاها بر برف!‏

زمین از آمدنِ برف تازه خشنود است
من از شلوغیِ بسیارِ ردّپا بیزار...

ردّپاها بر روی برف

فاضل نظری

پ.ن1: خواسته بودم برای برفی که صبح زمین و درختان را سفیدپوش کرده بود، شعر شادی بیاورم و از آمدن برف خوشحالی کنم، اما دوام چندانی نداشت و زود آب شد، این شد که این پست را آوردم.

پ.ن2: نظرتان را راجع به همراهی این عکس با شعر هم بگویید.
پ.ن3: حالا که شمارگان پست های این وبلاگ، به بالای 500 رسیده (شمارۀ این پستِ 555) خوشحال خواهیم شد، از نقدها و نظرات دوستان بهره ببریم، هرچند نتوانیم همه را جامع عمل بپوشیم، اما حتما مورد توجه واقع خواهند شد. ضمنا از اظهارنظر خوانندگان خاموش هم خوشحال خواهیم شد. با تشکر پیشاپیش :)

بند نمی آیند...‏

                 نه زخمِ کهنه بند می‌آید،
                 نه برفِ پشت پنجره،
                                          نه خاطرات تو...

برف پشت پنجره و من

سیدعلی میرافضلی

دلخوشی..

http://www.upsara.com/images/mxik73z1ptpfk0773lyo.jpg

در این روزهای بی برف
اگر ردپایت
نیست...

چه غـــــــم..
دلم خوش است
بازدم نفسهایت
که هست..

دلنوشته ها..
م.ب
زمستان 90

به یاد برف!

http://images.summitpost.org/medium/9028.jpg

برایِ بعضی
قله جای فتح است
برای قله
جای برف





- باد و برگ ؛ عباس کیارستمی

خاطرات گمشده



باد برف همه جا بود

سوزی اما در کار نبود
و
             این خاطره ها بودند که هر بار کمرنگ تر می شدند
...
...
و برف بود و بس
و ردپایی مبهم
و پایان ردپا
آغاز دره بود...

ردّپای خاطرات...

دنیا کوچکتر از آن است

که گم شده ای را در آن یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی شود

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند

و ناپدید می شوند

یکی درمه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف

http://up.vatandownload.com/images/npru50ymmgr75e69yul.jpg

آنچه به جا می ماند

ردّ پایی ست

و خاطره ای که هر از گاه پس میزند

نه برف آمده، نه تو...‏

        آرزوی قشنگی ست؛
        داشتن ردّپای تو، کنار ردّپای من
        بر دشت سپید پوشیده شده از برف؛

        اما هنوز نه برف آمده، نه تو...

* عکس این مدلی میخواستم، اما بهتر از این نیافتم، خصوص از لحاظ کیفیت، وگرنه که از این راضی ام.
* در حال و هوای این پست
* در حال و هوای عکس

آخرین پاییز !

http://mw2.google.com/mw-panoramio/photos/medium/46727661.jpg

راست میگفت...

"شاید این پاییز آخرباشد..."

در قصه بعدی رویشم هیچگاه دیگر برگ نخواهم بود!

که  سراب وصل ش ،

          نای رفتن وماندن را دگربار از من برباید..

که حاصل عمر پرفرجام درختی مغرور شوم..

یا که سایه تقدیرم به هر کجاکه بخواهدبکشاندم.

         این آخرین پاییز بود که برگ بوده ام!


دلنوشته ها...
(م.ب زمستان 90)

برف

 برف می بارید و ما آرام،
 گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.
 چه شكایت های غمگینی كه می كردیم،
 یا حكایت های شیرینی كه می گفتیم

 هیچ كس از ما نمی دانست،
 كز كدامین لحظه ی شب كرده بود این باد برف آغاز...

مهدی اخوان ثالث 

پ.ن. این شعر حال  هوای و روز این روزهای ماست...

گنجشكك اشی مشی، نوك میزنه به شيشه مون

برف مياد، خدا كنه پرنده طاقت بياره  
باد مياد، خدا كنه بوی رفاقت بياره...

داره برف میاد و پرنده پشت شیشه ست

عبدالجبار کاکایی

پ.ن: شعرش را دوست دارم، کاملش را در ادامه مطلب آورده ام. از وبلاگ خود شاعر هم میتوانید بخوانیدش.
ضمنا آهنگ گنجشکک اشی مشی، با صدای فرهاد هم میتوانید از اینجا بگیرید و بشنوید.

ادامه نوشته

حسرت بی پایان یک اتفاق ساده‌


تو رفته‌ای و راه‌ها را برف پوشانده است،‏

باید به کومه‌ی کلمات خودم برگردم.‏
ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود.‏
و من، همه، هرچه، هر چه که هست،‏

همه‌ی مافقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده‌ایم،‏ که جهان را بی‌جهت جور عجیبی جدی گرفته‌ایم.‏


(بگذار اینجا‏
یک ستاره بگذارم،‏
حرفم ادامه دارد.)‏
*
فراموشی، فراموشی، فقط فراموشی سرآغاز ِ سعادت آدمی‌ست!‏

تا کی بماند نمی دانم تا چند ساعت نمی دانم...

http://www.ekanoon.com/wp-content/uploads/323564_FbhK1X97.jpg

من انتظار نداشتم
با این برف محض
رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض
رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشی ها
به ما اعلام می کنند
این عشق محض
در آن
برف محض آب می شود...

احمدرضا احمدی
اهنگ جدید بلاگ ، اهنگ در سرزمین های شمالی (+) برای شنیدن
ادامه نوشته

برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!‏

برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بامبرفِ نو! برفِ نو! سلام! سلام!

پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ــ
  همه آلودگی‌ست این ایام

راهِ شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخ‌واری ‌ست می‌چکد در جام

اشک‌واری‌ ست می‌کُشد لبخند
ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقشِ همرنگ می‌زند رسام

مرغِ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!

ره به هموارْجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!

تشنه آنجا به خاکِ مرگ نشست
کآتش از آب می‌کند پیغام!

کامِ ما حاصلِ آن زمان آمد
که طمع بر گرفته‌ایم از کام...

خام سوزیم، الغرض، بدرود!
تو فرود آی، برفِ تازه، سلام!


پ.ن: وسط آبان ماه، آسمون دلش خواست برف ببارونه... گرچه جابجایی فصل هاست، که دیروزش یه رنگین کمان خوشگل نقش میبنده رو آسمون و امروزش، یه برف از صبح تا شب، اونم وسط پاییز! اما ما که استقبال کردیم و خوش شدیم. امیدوارم، تو زمستون هم داشته باشیم برف رو.
بعد از صبح هم که برف باریدن گرفته بود و متوجه شدم، هی این شعر شاملو ورد زبونم بود و با صدای خودش از ذهنم میگذشت. بس که شعر خوبیه و ملموس... صداش هم که گرم... توصیه میکنم حتما از اینجا بگیرید و بشنوید.
البته با صدای امیرحسینِ سام هم بسی شنیدنی ست و میتونید از اینجا بگیرید و بشنوید. (از آلبوم زرد و سرخ و ارغوانی)

تو مثل منی برف...

به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا می‌باری نعمتی
چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.
چیزی در سکوت می‌نویسی
همه‌مان را گرفتار حکمت خود می‌کنی
ما که سفید‌خوانی‌های تو را خوب می‌شناسیم.


تو چقدر ساده‌ئی که بر همه یکسان می‌باری
تو چقدر ساده‌ئی که سرنوشت بهار را روی درخت‌ها
  می‌نویسی
که شتک‌ها هم می‌خوانند.

آخر ببین چه جهان بدی شد
آفتاب را
داور تو قرار داده‌اند
و تو با پائی لرزان به زمین می‌نشینی
پیداست که می‌شکنی برف.

تا قَدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر می‌کنم سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

آب شو
آب شو! موسیقی منجمد!‌
و بیا و ببین
رنج را تو کشیدی
به نام بهار
تمام می‌شود.


شمس لنگرودی

*بصورت کامل در ادامه مطلب

ادامه نوشته

برف می بارد

برف می بارد

برف می بارد به روي خار و خارا سنگ

كوه ها خاموش

دره ها دلتنگ

راه ها چشم انتظار كاروانی با صدای زنگ

بر نمیشد گر زبام ِكلبه ای دودی

يا كه سوسوي چراغی گر پيامی مان نمی آورد

ردّ پا ها گر نمی افتاد روي جاده ها لغزان

ما چه می كرديم در كولاكِ دل آشفته ي دمسرد؟!

سیاوش کسرایی

پ. ن: این بخشی از شعر زیبای سیاوش کسرائی در وصف داستان آرش کمانگیر هست.

ادامه نوشته

آدم برفی!

قطره قطره شد آب آدم برفی
شد آب در آفتاب آدم برفی

آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدم برفی



بیژن ارژن
* کاملا بی ربط به این ایام!