لحظۀ معجزه را چشم به راه...
باز هم تنهایم
لب مردابی - آه
خسته و سرگردان
لحظۀ معجزه را چشم به راه
با خودم می گویم
باز آیا به صبا امید است؟
خیره ام بر آبی
پر از آرامش محض
دیرگاهی است که فهمیده ام این آرامش
انعکاسی است ز دنیای برون
پشت این آینه ها
دشت خشکی است پر از پوچی ها
سرد و ظلمت زده است آینۀ این مرداب
ناگهان می بینم
عکس مهتاب در آن می خندد
گوشه ای از دل آب
سر برآورده گلی زیبا رو
گل نیلوفر من، زادۀ این تصویر است
من دلم می خواهد
که بنوشم آبی
از دل این مرداب
تن من تشنۀ مهتاب وفاست
با خودم می گویم
باز آیا به صبا امید است؟
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۰ ساعت 0:10 توسط نجوا
|