زندگی

زندگی

«زندگی» جیره مختصری است

مثل یک فنجان چای

و کنارش عشق است

مثل یک حبه قند

زندگی را با عشق

نوش جان باید کرد...

سهراب سپهری

خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است

حضرت حافظ

 

من از حالم به این مردم دروغای بدی میگم..


سالهاست نامـه ای نوشتـه ام و در بطری گذاشتـم...
ســالهاست آواره ی کـوه هـا شده ام...
"ایـلام" به آب های آزاد راه نـدارد..
جلیل صفربیگی


*ارسالی از همان رفیق ِ عزیز..

*
با من وحشی نمی دانم چه کردی کین زمان من/ بهر دیدار تو خواهم جمله دنیا را ببینم..

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

دی شیخ با چراغ همی‌ گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...
چراغی در دست

جلال الدین محمد بلخی (مولوی)

* كامل شعر را بخوانید حتما. و اگر خواستید با صدای علیرضا عصار بشنوید.
* عنوان از
شعر فاضل نظرى.
ادامه نوشته

ببار ای باروون..ببار....


بر اين باغ ترك‌خورده
براين پاييز طولاني
رسول ِتازه ای بفرست 
با اعجاز ِبارانی...

 


مصطفی حسن زاده 

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست!

مرا
هزار امید است
و هر هزار
تویی

ادامه نوشته

بیا بگریزیم

هلیا!

گریز، اصل زندگی ست...

گریز از هر آنچه اجبار را توجیه می‏کند.

بیا بگریزیم!

ما همه در اسارت خاک بودیم.

ما، از خاک نبود که گریختیم

از آنها گریختیم که حرمت زمین را به گام های آلوده می‏شکستند.

هلیای من!

ما را هیچ کس نخواهد پایید، و هیچ کس مدد نخواهد کرد.

می‏توان به سوی رهایی گریخت؛

اما بازگشت به اسارت نابخشودنی ست.

ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می‏توان دید و باور نکرد

و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد.

هلیا!

یک سنگ بر پیشانی سنگی کوه خورد،

کوه خندید و سنگ شکست.

یک روز، کوه می شکند؛

خواهی دید...



نادر ابراهیمی

یا ایها العزیز

پرکن دوباره کَیل مرا ایها العزیز
دست من و نگاه شما
ایها العزیز

رو از من شکسته نگردان که سالهاست
رو کرده ام به سمت شما ایها العزیز

جان را گرفته ام به سر دست و آمدم
از کوره راه های بلا ایها العزیز

وادی به وادی آمده ام از درت مران
واکن دری به روی گدا ایها العزیز 

یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا*

چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را... فاوف لنا... ایها العزیز

ما جان و مال باختگان را رها نکن
بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز

خالی تر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز 

یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا 

پرکن دوباره کیل مرا ایها العزیز
دست من و نگاه شما ایها العزیز

آیینه ها به گرد حضورت نمی رسد
حتی به چشمهای صبورت نمی رسد

من خوب می شناسمت ای آخرین چراغ
پروانه ها به چشمه نورت نمی رسند

مردان پابرهنه این قوم مانده اند
آخر چرا به عصر ظهورت نمی رسند؟

یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا 

یا ایها العزیز
مریم سقلاطونی
* سوره یوسف، آیه 88
* توصیه میکنم حتما دانلود کنید و بشنوید.

* این تصویر هم خوب بود.
* این لینک و این لینک هم ببینید.
* میلاد حضرت ش مبارک باد... اللهم عجل لولیک الفرج...

تقدیر یا چه؟

قومی به جدّ و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند...

* انشاءالله حافظ من رو میبخشه به خاطر این انتخاب D;
* این مطلب جدی و مرتبط با بیت هم مایلم بخوانید و نظر دهید؛ لطفا.

شيره ی حيات...


من فکر می‌کنم
که پشت همه‌ی تاریکی‌ها
شفافیّت شیری رنگ حیات است  

این راز را
از حفره‌ی ماه
و روزنه‌های ستارگان دریافته‌ام.  


شمس لنگرودی




نه !

هرگز شب را باور نكردم

چرا كه در فراسوي دهليزش 

به اميد دريچه اي 

دل بسته بودم


ا. بامداد

دیر است ای امید جای درنگ نیست...*



با سروهای سبز جوان در شهر
 از روز پیش وعده دیدار داشتم
 دیوانگی ست
 نیست ؟
اینک تو نیستی که ببینی
با هر جوانه خنجر فریادی ست


حمید مصدق


*عنوان شعریست از مهدی سهیلی

در دل جوانۀ امید بايست كاشت

وقتی نفسِ زمین تنگ میشود
وقتی دلِ من از تنگی زمین و زمان گرفته
كه خسته از خود شده و به كار نیست
به رویشِ سبزِ جوانه ای، خوش میشوم
كه امید را با همۀ كوچكی فریاد میزند...
با خود میگویم:
                 
پس من چرا؛ چُنین؟

!

(نجوا رستگار)

* تحت تأثير خواندن اين: "پشت دیواره های اضطرار/ جوانه های اجابت/ می رویند"

رود خروشنده ای....‏

من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمیگردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز...

رود خروشان
* این شعر مصدق، واقعا فوق العاده است و خیلی دوستش دارم. گرچه کمی طولانی ست، اما توصیه میکنم حتما یک بار هم شده، کاملش را بخوانید. (اینجا یک برش هایی ازش گذاشته ام، از اینجا هم میتوانید کاملش را بگیرید)

* علی الحساب از تصاویر طبیعت شروع کرده ام، ببینم چطور پیش میرود.

ای روشنیِ صبح، به مشرق برگرد

می نویسم که "شب تار سحر می گردد"
یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد...


سیدحمیدرضا برقعی

همراهی شعر و تصویر از اینجا
در وبلاگ شاعر
عنوان برای پست دیگری در اینجا استفاده شده

کاش زودتر برسی...‏

تو می‌رسی
مثل این شکوفه‌‌ای که قرار است 
روزی هلو شود...


محمد درودگری


* این تصویر را هم دوست داشتم، اما گفتم این یکی که سبز را مشخص تر دارد، شاید امید را بیشتر نشان دهد.


* بگذارم به حساب انتظار صاحب جمعه ها..... هرچند شأن صاحبش از این قسم شعرها متفاوت است، اما دل است دیگر... به بزرگی شان می بخشند انشاءالله و دلتنگی مثل من را درمان میشوند...

اللهم عجل لولیک الفرج

ما دوباره سبز می شویم..

من به چشم های بی قرار تو
قول می دهم
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم

                                                                                                                     قیصر امین پور

 

آمدم...

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new_pic/183211_431582666877401_1319700319_n.jpg

کنار پله های ناتمام
پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود
                                                 صدایی می شنوم که تویی

دو چشم از باران آورده ام
 که همیشه از خواب های خیس می گذرد
می ایی و انگار پس از یک قرن آمده ای
 باچتری خسته و
                         صدایی که منم

 کنار آخرین پله و مکث ناگهان
 سر بر شانه ام می گذاری و
 گوش بر دهان زمزمه ام
             تا صدایی بشنوی که منم

و می شنوی
آرام می شنوی:
صبحگاهی از همین شهر بزرگ
از کنار همین پنجره های رو به هر کجا
از کنار همین کتاب بزرگ
که رو به خاموشی تو بسته است
 که رو به بیداری من آغاز می شود
                                              آمدم 


هیوا مسیح

اولین

نمی دانم چه شد
نمی دانم

تو نخواستی مرا
یا من فراموش کردم

اما
طوفان که آمد
اولین امیدم بودی

تار امید

زندگی ام به تاری بند است
نچینی اش...

زندگی
دلنوشته ها(نجوا رستگار)


*
و اگر امید نبود، چه بود؟
اینکه بعد از حالت حسرت هم امیدوارت میکند که بنده را رها نمیکند، این خیلی خووب است.... چه بخواهم بیشتر از این؟

صدای دورترین سرودهای جهان می اید..

به من نگاه کن
درست به چشم هایم
می دانم که تازه از زیر چتر برگشته ای
می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود
ولی من از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام

http://raze-sarbaste.persiangig.com/new_pic/28048_354831567948635_1884015765_n.jpg

برادران بارانی ام
که زیر چتر
خواهران برفی ام
که بی چتر
دارم به شهر شما دست می کشم
 دارد از وقت هایی که ندارید
صدای دورترین سرودهای جهان می اید


هیوا مسیح


کامل اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

تو بتاب و گل بیفشان، گل آفتابگردان!‏

تو چراغ آفتابی، گل آفتابگردان!
نکند به ما نتابی، گل آفتابگردان!

گل آفتابگردان

سعید بیابانکی
از کتاب "نامه های کوفی"

* مکش انتظار دیگر، گل آفتابگردان / که سپیده خورده خنجر، گل آفتابگردان.......خسرو احتشامی

** توصیه میکنم حتما کامل شعر را در ادامه مطلب بخوانید.

*** دوست دارم شعر ش رو.

ادامه نوشته

یـــار دبستانیِ من...‏

یار دبستانی من! با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغضِ من و آهِ منی

حک شده اسمِ من و تو؛ رو تنِ این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم؛ مونده هنوز رو تنِ ما

دشت بی فرهنگی ما؛ هرزه تموم علف هاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دل‏‏های آدم‏هاش

دستِ من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی می تونه جز من و تو؛ درد ما رو چاره کنه؟

یـــار دبستانیِ من...

دو یار دبستانی

پ.ن 1: ترانه را "منصور تهرانی" سروده و جمشید جم و فریدون فروغی هم جدا جدا خوانده اندش.

پ.ن2: آهنگش برای هرکدام مان، یک خاطره خاص دارد و برا بعضی مان حتی؛ خاطرات مشترک! یادم هست بچه تر که بودیم، برادر بزرگترمان، اولین بار برایمان گذاشت و حفظ کردیم و در ماشین میخواندیم، بعدتر، زمان هایی هم آمد که با بغض و گریه خواندیمش... دلم میخواست برای اول مهر بیاورمش اینجا که سر موعد نشد؛ اما برای مهر بیاید، بد نیست.

پ.ن3: این تصویر و این تصویر را هم مناسب دیدم؛ اما توی سرچ تصاویر، این را یافتم و خب گویا برای همین آهنگ تنظیم شده، متأسفانه چون تصویر را سیو کرده بودم، لینک وبلاگی که این تصویر را آورده بود، ندارم و البته یادم هست بیشتر از یکجا استفاده شده بود و برای یافتن نفر اول، باید دقت بیشتری میشد.

سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز ...

نگاه کن!
هنوز آن بلند ِ دور
آن سپیده
 آن شکوفه زار  ِ انفجار  ِ نور
  کهربای آرزوست
  سپیده ای که جانِ آدمی هماره در هوایِ اوست.


پ.ن: شعر کامل در ادامه مطلب

ه. الف. سایه

ادامه نوشته

من به آوارگی ابر و نسیم..من به سرگشتگی ‌آهوی دشت..من به تنهایی خود می‏مانم

http://raze-sarbaste.persiangig.com/ppiblog/264906_272426799524811_321826248_n.jpg
تصویر مربوط به نجات کودکی است که در زلزله مدت 24 ساعت زیر آوار بود

 شعر چشمان تو را می خوانم
 چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
 تو تماشا کن
 که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
 از دل تاریکی می گذرد
و تو در خوابی
 و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
 و نه یاری دیگر...


حمید مصدق


بعد نوشت: دوستی در کامنت خصوصی؛ این عکس رو مربوط به تصویری از زلزله ی الجزیره دونسته بودند!
من ابتدا تشکر میکنم اگر همچین چیزی بوده باشد، از دقت نظر و ممنونم از گوشزد نکته... این تصویر رو در یکی از صفحات وب دیدم با توضیحی که قبلا ذیلش نوشته بودم...
اکنون توضیح رو کامل کردم که مفهوم شعر با تصویر ارتباط داشته باشد..

نامه ها که ننوشتم هنوز

http://raze-sarbaste.persiangig.com/ppiblog/02a07b96ccd70438388220278aed8a10_large.jpg


شعرهایی می نویسم که چاپ نمی شوند

اما روزی چاپ خواهند شد.

منتظر نامه هایی هستم که به دستم نرسیده اند

اما یقینا خواهند رسید

شاید روز مرگ من...

ناظم حکمت

چارۀ مشکلِ ما، ایمان است!‏

گفته بودند به ما:تسبیح به دست
می کشد در همه کس
غم نان
ایمان را

در شبی سرد چو مرگ
که هوا می لرزید
و تن خسته شهر
بستر برف زمستانی بود
راهی خانه شدم.
من -گرسنه-
پدرم را دیدم
که در آن ظلمت سرد
با یخ حوض قدیمی حیاط
جنگ سختی می کرد
تا ز خون دشمن
بعد از آن جنگ وضویی سازد
پدرم -بی که کلامی گوید-
گفت با من:
پسرم!  
چاره مشکل ما
ایمان است.


واژگانم پرنده میشوند، دعاهایم به رقص می آیند...‏

صدا می‏زند:
                "یاکریم"ها را پَر بِدِه...
من اما تنها لب هایم را می‏گشایم:
                                              یا کریمُ.... یا کریمُ.... یا کریمُ...
                            آی واژگانم!
                                          پر بکشید به آسمان، سوی کریم...

پرنده ها را پر میدهم

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

* وقتى از تو مينويسم، واژگانم پرنده میشوند، دعاهایم به رقص می آیند و طبق طبق گل های امید در دلم شکوفا میشود....وقتى معناى كريم از ذهنم ميگذرد... دلخوشى خوبى دلم را پر ميكند...

* خطوط بالاتر هم همینجوری، وسط مجلس میلاد کریم اهل بیت، از ذهنم گذشت، کاغذ در آوردم از کیف و یادداشت کردم که بیاورم این فضا، شاید به دلی بنشیند...

+ اینجا هم آورده شده.

جهانی رو تصور کن، پُـر از لبخند و آزادی/لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی

گلی آورده ام
به جای گلوله ات
این بار
تفنگ ت را زمین بگذار...

 تفنگ ت را زمین بگذار

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

* تکه آخر، برگرفته از آهنگی که محمدرضا شجریان خوانده بود.

* عنوان برگرفته از شعر یغما گلرویی است که سیاوش قمیشی خوب میخواندش:
جهــانی رو تصـور کن، بـدون نفـرت و بـاروت ... بـدونِ ظلـم خودکامه، بـدونِ وحشت و تـابـوت
جهــانی رو تصـور کن، پُـر از لبخنــد و آزادی ...... لبـالب از گل و بـوسه، پُـر از تکـرار آبــادی
...
تصور کن جهانی رو، که توش زندان یه افسانه ‌س ... تمام جنگ‌های دنیـا، شدن مشمول آتـش‌ بس...

* نیمه شعبان سال 88، شعر یغما گلرویی را برای میلاد صاحب الزمان، آوردم اینجا...آنچه مرا وعده داده اند از ظهور، شاید چیزی شبیه همین است، یا امید چیزی شبیه این را دارم...

خودمو بغل میگیرم!‏

خودم را دوست دارم
از روزی که دریافته ام
جز خودم کسی را ندارم
که دلداریم بدهد
برایم آواز بخواند
و با همۀ بدی‏هایم
ترکم نکند.. .
از وقتی خودم را دوست دارم
دیگر تنها نیستم !

من بلدم خودمو بغل کنم

دل آرا قهرمان

یك پنجره برای من كافیست

یك پنجره كه دست‌های كوچك تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره‌های كریم
سرشار میكند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان كرد
یك پنجره برای من كافیست

"فـروغ فرخــزاد‬"



ای بهار آرزو، بر سرم سایه فکن...‏


تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن

ای بهار آرزو، بر سرم سایه فکن...

چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ی ویران من

بیژن ترقی

حتما بشنویدش، با صدای غلامحسین بنان
اینجا کامل شعر و یادداشتم بر آن را بخوانید.

گره زلفش ره دین می‌زد ...

با من بگوی،

که خیالات خوش را

در کدامین کارگاه

می بافند...

شکسپیر               

عنوان برگرفته از اشعار حافظ

به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد

به آفتاب
سلامی دوباره
خواهم داد...

به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد

فروغ فرخزاد

* خواستم برای 777مین پست وبلاگ، یک پست امیددار بیارم، این شد که قرعه به نام این عکس و شعر خورد، وگرنه حس خودم با این حال، همراه نیست!

ادامه نوشته

تمنای نگاه...

 

 

نگاه ..
انسوتر از چشمه ی خورشید
زیر درخت امید
برگ ها به سرنوشت
سایه قسمت میکنند

درپناه سایه ی سرنوشت
رهگذری
زبیم گزند نگاهی،
در خزان  عمری که میرود
                              ارمیده است
تا که روزی برگ سبز خیال
رقص رقصان
به هتک حرمت باد
بر بسترخمار چشمانت هبوط کند

آنروز باقی مانده ی قسمت
بعلاوه خارج مانده ی سرنوشت
شاید بشود سهمی  از تمنای نگاه من!!


دلنوشته ها
م.ب
تابستان -
۸۹

*برای شنیدن
با صدای خودم