در هوای عشق تو پر میزند با بیقراری

صبح بیتو، رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بیتو میگویند: تعطیل است کارِ عشقبازی
عشق، اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جغد، بر ویرانه میخواند به انکار تو، اما
خاک این ویرانهها، بویی از آن ویرانه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو، دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عشق تو پر میزند با بیقراری
آن کبوترْچاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
+ نوشته شده در جمعه هجدهم فروردین ۱۳۹۱ ساعت 20:44 توسط م.ب
|