آن قـدر شـوق گـلِ روی تـو دارم که مپرس          آن قـدر دغـدغـه از خوی تو دارم که مپرس
چـون  ره کـوی تـو پـرسـم دلـم از بـیم تپد          آن قـدر ذوق سـر کـوی تـو دارم کـه مپرس
سـر بـه زانـوی خـیـال تـو هـلـالـی شـده‌ام          آن قـدر مـیـل بـه ابـروی تو دارم که مپرس
از خـم مـوی تـوام رشـتـهٔ جـان مـیـگـسلد          آن قـدر تـاب ز گـیـسوی تو دارم که مپرس
صدره از هوش روم چون رسد از کوی تو باد          آن قـدر بـیـخودی از بوی تو دارم که مپرس
جــانـم از شـوق رُخـت دیـر بُـرون مـی‌آیـد          انـفـعـال  آن قـدر از روی تو دارم که مپرس
مـحـتـشـم تـا شـده خرم دلت از پهلوی یار          آن قـدر ذوق ز پـهـلـوی تـو دارم که مپرس
مـحـتـشـم تـا شده آن شوخ به نظمت مایل          ذوقـی از طـبـع سخنگوی تو دارم که مپرس



محتشم کاشانی

برای دیدن یک تصویر مرتبط اینجا را کلیک کنید.