سفره ام را جا گذاشته ام

زیر آن درخت بلوط

باید بر گردم اما بر گشتنی نیست

گذشته است زمان

و من در ایینه لمس می کنم

چینه های این شکست را

بر ویرانه پلکم

که فرو افتاده

در دامنه ی مه آلود دره ای سبز

 

حالا باید به تمبرهای باطله دلخوش بود

و کلکسیون ها را 

با لک های سرخابی تزیین کرد

صفحات سفید را خالی گذاشت

و بجای آن به پنجره بسته ی فردا نگاه کرد

  tumblr_m2shh6e8wa1qic9zlo1_500.gif (497×247)


فکر آن درخت بلوط را هم نکن

خودش را گهگاه با شعری

خاطره ای

طرح لبخندی

سر گرم می کند .

قول می دهم دلش از ما خوشتر است 


امیر تیکنی