ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا می کشانی مرا
سوی آسمان یا به خاموش خاک
نییم در هراس از تو ای ناگزیر
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا
لیک دانم یقین
کزین تنگنا می رهانی مرا...
ندانم کجا می کشانی مرا
سوی آسمان یا به خاموش خاک
نییم در هراس از تو ای ناگزیر
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا
لیک دانم یقین
کزین تنگنا می رهانی مرا...
چه خوب شد
تصمیم کبری را از کتابها حذف کردند !
بچه های امروز باید می فهمیدند
کتاب داستان زندگی
تنها زیر آن درخت
تنها زیر باران ورق میخورد!
چیزی
نمانده است
تنها چند برگ دیگر
مانده بر شاخه هایم
این بار که بوزی
دیگر برگی نمیماند بر این تنِ خسته
و من آرام خواهم شد
مثل همین درخت پاییزی
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد
دلنوشته ها
(نجوا رستگار)
ت.ن: بخش آخر، برگرفته از شعر "رضا کاظمی": آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد.
پرنده گفت: کوچ
درخت گفت: آه
پرنده کوچ کرد و رفت تا بها ر
درخت ماند و انتظار!
افسانه شعبان نژاد
از کتاب "پرنده گفت شاعرم"
* انتخاب شعر و تطابق با تصویر، از عکاس در اینجا.
سفره ام را جا گذاشته ام
زیر آن درخت بلوط
باید بر گردم اما بر گشتنی نیست
گذشته است زمان
و من در ایینه لمس می کنم
چینه های این شکست را
بر ویرانه پلکم
که فرو افتاده
در دامنه ی مه آلود دره ای سبز
حالا باید به تمبرهای باطله دلخوش بود
و کلکسیون ها را
با لک های سرخابی تزیین کرد
صفحات سفید را خالی گذاشت
و بجای آن به پنجره بسته ی فردا نگاه کرد
فکر آن درخت بلوط را هم نکن
خودش را گهگاه با شعری
خاطره ای
طرح لبخندی
سر گرم می کند .
قول می دهم دلش از ما خوشتر است
امیر تیکنی
رقص دست نرم ت ای تبر به دست
با هجومِ تبر گشنه و سخت
آخرين تصوير تلخ بودن ه
توی ذهنِ سبزِ آخرين درخت
حالا تو شمارش ثانيه هام
كوبه های بی امون ِ تبر ه
تبری كه دشمنِ هميشه ی
اين درختِ محكم و تناور ه
من به فكر خستگی های پرِ پرنده هام
تو بزن، تبر بزن
من به فكر غربت مسافر هام
آخرين ضربه رو محكمتر بزن
آخرين ضربه رو محكمتر بزن
آخرين ضربه رو محكمتر بزن
یه درخت خشک و بی بــــــر، میون کویــــــر داغ
توی ته مـــوندۀ ذهنش، نقش پر رنـگِ یه بـــــاغ
شاخۀ سبزِ خیالش سر به آسمـــــون کشیـــــد
بر و دوشش، همـه پر شد ز اقـــــــاقی سپیــــد
زیر سایۀ خیالی، کم کمک چشمـــــــاشــو بست
دید دوتــا کفتر چاهـی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت: اگه بـــارون باز ببـــاره تو کویـــــــــر
دیگه امّا سر رسیـــده عمـــرِ این درخــت پیــــر
دومی گفت که قدیمــــــــــا یادمه کویر نبـــــود
جنگـل و پرنــــده بــــود و گــــــــــــذر زلــال رود
گفتن وُ از جــا پریدن با یه دنیــــــا خــاطــــــره
اون درخت امّا هنوزم تو کویــــــرِ بــــــــــــاوره!
دلم شاخه ای
که میخواهد با پرنده پرواز کند
دلم شاخه ای
که در وداع ِ پرنده، تکان میخورد...
نگاه ..
انسوتر از چشمه ی خورشید
زیر درخت امید
برگ ها به سرنوشت
سایه قسمت میکنند
درپناه سایه ی سرنوشت
رهگذری
زبیم گزند نگاهی،
در خزان عمری که میرود
ارمیده است
تا که روزی برگ سبز خیال
رقص رقصان
به هتک حرمت باد
بر بسترخمار چشمانت هبوط کند
آنروز باقی مانده ی قسمت
بعلاوه خارج مانده ی سرنوشت
شاید بشود سهمی از تمنای نگاه من!!
کلکچال – فروردین90
زندگی ام …
درخت خشکیده ای
میان کوهستانی بهار زده…
درخت را باور کنم یا بهار را؟
درد من و تمام تبرخورده ها یکیست:
باور نمیکنیم که مُردیم مدتیست
آنها در انتظار دوباره پرنده ای
من فکر بازگشت کسی که نبود و نیست...
گیرَم که می کُشید،
گیرَم که می بُرید،
گیرَم که می زنید،
با رویش ناگزیر جوانه...
چه میکنید؟
* دکلمه شده اش را از اینجا در ترانه بغض؛ با صدای داریوش بشنوید.