یک نفر هست که خود نیست!
با چشم های خیره نگاهم چه میکنی؟
در من، منی که ما شده پیدا نمیکنی!
مسیح مسیحا
*عنوان از صادق رمضانیان:
یک نفر هست که خود نیست ولی خاطره اش/ صبح ِ هر روز مرا سخت بغل می گیرد
با چشم های خیره نگاهم چه میکنی؟
در من، منی که ما شده پیدا نمیکنی!
مسیح مسیحا
*عنوان از صادق رمضانیان:
یک نفر هست که خود نیست ولی خاطره اش/ صبح ِ هر روز مرا سخت بغل می گیرد
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
* شعر عنوان هم از فروغ فرخزاد است به نام حسرت کاملش را بخوانید
*24 بهمن سالمرگ فروغ فرخزاد گرامی باد
*جای نجوا خالیه که مناسبتارو یادآوری کنه برامون :) :(
زمان هر دو را برد
هم بادبادکم را
هم
کودکی هایم را
ومن
نخ خاطره ها
در دستم
گره خورده به جایی
در گذشته ها .....!!!
حسن دیانی
+ عنوان از قیصر امین پور :
باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف می بُرد
کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان!
هیچ حواسم نبود
دو فنجان ریختم...
آلیستر دانیل
* یک داستان شش کلمه ای به نام "اندوه" که بهترین داستان خیلی کوتاه جهان شده است.
پاییز شد که خاطره ها دوره ام کنند
فصل خزان ، محاکمه ی دوره گرد هاست
شاعر : فرامرز عرب عامری
+ عنوان از : سهراب سپهری
سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را
ولی باران که می گیرد..
ولی باران که می گیرد...
محمدرضا شرافت
*این شعر یکی از زیباترین شعرهایی ست که تا بحال خوندمش... خیلی وقته که میخاستم بذارمش ولی عکس مناسب نمیافتم...
این عکس هم خیلی به دلم نچسبید اما...
*کامل شعر را بخوانید
این چندمین شب است که من با تو نیستم
این چندمین شب است که در شعله زیستم
این عکس اول است که با هم گرفتهایم
من بیقرار مستی لبخند کیستم؟!
این عکس دوم است در آغاز تشنگی
هم بغض آب قمقمهات را گریستم
این عکس آخر است که لبخند میزنم
اینجا کمی شبیه به زخم تو نیستم؟
این عکس آخر است که با هم گرفتهایم
از ترس مرگ نیست که در عکس نیستم
بر سنگ تابناک تو رمزی نوشته است
دیگر اجازه نیست کنارت بایستم
امشب تمام خاطرهها را گریستم
این چندمین شب است که من بی تو نیستم
رفتن هم حرف عجیبی است شبیه اشتباه آمدن!
گفت بر مي گردم،
و رفت،
و همه ی پل های پشت سرش را ويران کرد.
همه می دانستند ديگر باز نمی گردد،
اما بازگشت
بی هيچ پلی در راه،
او مسير مخفی یادها را می دانست....
کامل اشعار در ادامه مطلب...
چه قدر چای
که ننوشیدم
در کافه هایی که
با تو نرفتم
و چه نیمکتها
که مرا کنار تو
ندیده
فراموش کردند...
هیچ جای این شهر
از یادت در امان نیستم
حتی به کوچه ی علی چپ که می روم!
و مرگ
مرگ دشوار نبود
وسیع بود مثال خورشید که بر زمین
و می نواخت مرگ
مثال باران که بر کویر
و مرگ لالایی می گفت
همتای مادربزرگ که لالاییش
که تنها نجوای مه گرفته ی لالاییش
در پشت پرچین خاطرات
باور هر چیز خوب را ،
هر چیز پاک را
در من زنده نگاه می داشت ...
ساناز کریمی
پ.ن: عرض تسلیت به همکار و دوست گرامیمون سرکار بانو نجوا...ما را هم در غم خودتون شریک بدانید...
امیدوارم که خداوند صبر جزیل به شما و خانواده محترم عنایت کناد..
دلبسته به سکههای قلک بودیم
دنبال بهانههای کوچک بودیم
رؤیای بزرگتر شدن خوب نبود
ایکاش تمام عمر کودک بودیم
میلاد عرفان پور
پادشهر
* هشت اکتبر، روز جهانی کودک بود. این شعر را میخواندم، گفتم به اسم و بهانه این روز بگذارم..
ت.ن: چندعكس ديگه هم يافته بودم كه شايد بهتر بودن به نظرم، منتها احتياج به فيلترشكن بود و چون نشد اين دو روز استفاده كنم، ديگه بى خيال شدم فعلن. تا بعد ببينم چي ميشه.
یار دبستانی من! با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغضِ من و آهِ منی
حک شده اسمِ من و تو؛ رو تنِ این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم؛ مونده هنوز رو تنِ ما
دشت بی فرهنگی ما؛ هرزه تموم علف هاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دلهای آدمهاش
دستِ من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی می تونه جز من و تو؛ درد ما رو چاره کنه؟
یـــار دبستانیِ من...
پ.ن 1: ترانه را "منصور تهرانی" سروده و جمشید جم و فریدون فروغی هم جدا جدا خوانده اندش.
پ.ن2: آهنگش برای هرکدام مان، یک خاطره خاص دارد و برا بعضی مان حتی؛ خاطرات مشترک! یادم هست بچه تر که بودیم، برادر بزرگترمان، اولین بار برایمان گذاشت و حفظ کردیم و در ماشین میخواندیم، بعدتر، زمان هایی هم آمد که با بغض و گریه خواندیمش... دلم میخواست برای اول مهر بیاورمش اینجا که سر موعد نشد؛ اما برای مهر بیاید، بد نیست.
پ.ن3: این تصویر و این تصویر را هم مناسب دیدم؛ اما توی سرچ تصاویر، این را یافتم و خب گویا برای همین آهنگ تنظیم شده، متأسفانه چون تصویر را سیو کرده بودم، لینک وبلاگی که این تصویر را آورده بود، ندارم و البته یادم هست بیشتر از یکجا استفاده شده بود و برای یافتن نفر اول، باید دقت بیشتری میشد.
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
پاییز آمده است پشتِ پنجره
بیا برویم کمی قدم بزنیم.
نگران نباش
دوباره بازمیگردانمت
به قاب عکس ..
اي همنشين ديرين،
باري بيا و بنشين
تا حال دل بگويد،
آواي نارسايم
شبها
براي باران
گويم حكايت خويش
با برگها بپيوند تا بشنوي صدايم
پ.ن: حال و هوای وجود مادر بزرگ در زندگی !
سفره ام را جا گذاشته ام
زیر آن درخت بلوط
باید بر گردم اما بر گشتنی نیست
گذشته است زمان
و من در ایینه لمس می کنم
چینه های این شکست را
بر ویرانه پلکم
که فرو افتاده
در دامنه ی مه آلود دره ای سبز
حالا باید به تمبرهای باطله دلخوش بود
و کلکسیون ها را
با لک های سرخابی تزیین کرد
صفحات سفید را خالی گذاشت
و بجای آن به پنجره بسته ی فردا نگاه کرد
فکر آن درخت بلوط را هم نکن
خودش را گهگاه با شعری
خاطره ای
طرح لبخندی
سر گرم می کند .
قول می دهم دلش از ما خوشتر است
امیر تیکنی
با نگهی گمشده در کهنه خاطرات
پهلوی دیوار ترک خورده ای سپید
بر لب یک پله چوبین نشسته ام
با سری آشفته، دلی خالی از امید
* از کلیه خوانندگان وبلاگ ، دوستان عزیز و ارجمندی که در نظر سنجی شرکت کردند ،و با نظرات خوبشون دلگرمی بخش ما بودند،کمال تشکر را داریم..
و همینطور دعوت میکنیم از دوستان عزیزی که اینجا را دنبال میکنند، با حضورتان گرمی بخش محفل ما در نشست فرهنگی ادبی وبلاگمان در فرهنگسرای اندیشه واقع در تهران پایین تر از پل سیدخندان نبش خیابان شریعتی بوستان هلال احمر، در تاریخ 5 شنبه 22 ام تیر 91 از ساعت 17 الی 20، باشید.
چو گلدان خالی لبِ پنجره
پر از خاطراتِ ترک خورده ایم...
* قبل تر، وقتی این تصویر را
دیده بودم، بیت اول این شعر یادم آمده بود: "سراپا اگر زرد و پژمرده
ایم...ولی دل به پاییز نسپرده ایم" آورده بودمش اینجا. امروز اما یاد خاطرات ترک خورده ام...
مهم نیست گلدان توی این تصویر کمی هم برگ و دارد، اما شعرش یک چیز دیگری
ست... و این تصویر گمانم حس را منتقل میکند. البته یک بار هم روی این تصویر توی گودر و یک بار روی این تصویر توی پلاس، نوت ش کردم، ولی نظرم به این نزدیک تر است، تا نظر شما چه باشد؟ :)
ﻫﻢغصه ﺑﺨﻮن
ﺑﺎ ﻣﻦ
ﺗـﻮ اﻳﻦ ﻗـﻔﺲ
بی ﻣﺮز
ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﭼﺮاغ
ﺳﺮخ
ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﭼﺮاغ ﺳـﺒﺰ...
* خیلی افتاده روی زبانم...
کلکچال – فروردین90
زندگی ام …
درخت خشکیده ای
میان کوهستانی بهار زده…
درخت را باور کنم یا بهار را؟
آوریل ستمگرترین ماه هاست
از زمین مرده گل های یاس می رویاند
یاد و هوس را در هم می آمیزد
+ به نظرم اما سخاوتمندانه ترین... ماه هاست...!
کـاش دفتـر خاطراتــم؛
چراغ
جادو بود،
تا
هر وقت از سـرِ دلتنگی؛
به
رویش دست می کشیدم؛
تــو
از درونش،
با
آرزوی من، بیرون می آمدی...
سنگ در برکه می اندازی و می پنداری
با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد
کِی به انداختـنِ سنگ پیـاپـی در آب
مـاه را میشود از حافظۀ آب گرفت؟!
ت.ن: دو بیت آورده شده، از دو شعر مختلف از کتاب "گریه های امپراتور" است. بیت اول از غزل "می پندارم ماه!" و بیت دوم از غزل "از حافظه ماه" گرفته شده و به خواست من اینجا کنار هم نشستن.
ضمنا لازم به ذکره که ضمیر بیت اول را به عمد تغییر داده ام و البته دوست تر داشتم ضمیر جمع مخاطب بیاورم که چون حس کردم کمی وزن اش به هم میریزد، گذشتم.
این عکس و این عکس هم ببینید و حوصله داشتید نظر بدید.