آه؛ قدری شتاب کن بانو
نه جسارت نمی کنم اما، گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمی خواهم، تو مرا انتخاب کن بانو
در کنار تو قطره ام اما، تو مرا رهسپار دریا کن
در کنار تو ذره ام اما، تو مرا آفتاب کن بانو
دل به هر سو که می رود بسته است، دیگر از دست خویش هم خسته است
دارد این گونه می رود از دست، آه قدری شتاب کن بانو
به گمانم که خسته ای از من، خسته ای دل شکسته ای
از من
وای اگر که تو را می آزارد، خب دلم را جواب کن بانو
مانده ام بین رفتن و ماندن، رفتن و مبتلای غیر شدن
ماندن و عاقبت به خیر شدن، تو خودت انتخاب کن بانو
منم و اشک و خواهشی دیگر، روز سخت شفاعت و محشر
تو گنه کار اگر کم آوردی، روی من هم حساب کن بانو

سیدمحمدرضا شرافت
انتخاب عكس و شعر از اينجا
+
ت.ن: دلم به شدت تنگِ حرم بانو ست... دل تنگ حرمِ امن... انقدر تنگ كه ميبينم بقيه رفته اند، حسودى ام ميشود و بى تاب...براى مثل منى، شرايطِ رفتن، خيلى هم راحت و هموار نيست، مگر نظر كنند و بطلبند... مگر نظـ...پنجشنبه، دهم ربيع الثانى، سالروز وفات شان بود... بهانه اى براى هوايى تر شدنِ من...
نشستم كلى شعرهاى خوب در وصف بانو خواندم (اينجا و اينجا)... هى به عكس اين آقاى سيد در ورودى و حس و حالش نگاه كردم و ديدم، حالم عجيب بد است.... اين تصوير را ديدم و دلم خواست بالى بود براى پريدن و رسيدن.... دلم خواست پنجره اى بود رو به حرم... خواندم و ديدم و دلم تنگ تر شد... چه جاى تعجب؟!
آدمِ خسته و دست بسته و دل تنگ، كه جز خدا پناهش نيست، دلش تنگ اين حريم امن نشود، چه كند؟
+ نوشته شده در شنبه پنجم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 13:30 توسط نجوا
|